نه طره ات غم شبهای تار من دارد از کلیم غزل 251
1. نه طره ات غم شبهای تار من دارد
نه چشم مست تو فکر خمار من دارد
...
1. نه طره ات غم شبهای تار من دارد
نه چشم مست تو فکر خمار من دارد
...
1. از آن به چشم ترم بیحجاب میآید
که کار آینه گاهی ز آب میآید
...
1. پایمزد عجز ما بیداد دست زور بود
آنچه کرد اصلاح عیش تلخ بخت شور بود
...
1. خوش آنکه کنج غم خود بگلستان ندهد
سرشک سرخ بصد باغ ارغوان ندهد
...
1. ایدل چو راز دوست نخواهی سمر شود
نامش چنان مبر که زبان را خبر شود
...
1. گر سیل فتنه خیزد دل را چه مشکل افتد
جز اشک نیست ما را باری که بر گل افتد
...
1. زان چشم ندیدم که نگاهی بمن افتد
بیمار عجب نیست اگر کم سخن افتد
...
1. بهره ای نگرفت گر کام دل بیتاب دید
بخت ما دایم رخ مقصود را در خواب دید
...
1. نیست یکشب که سر شکم گل بستر نشود
تا در پیرهنم رشته گوهر نشود
...
1. عاشق از حیرت درین وادی به جایی میرسد
تا نگردد راه گم کی رهنمایی میرسد
...
1. کسی تا کی به سان موج دایم در سفر باشد
دری نشناسد و چون موج دایم دربهدر باشد
...
1. آشوب طلب خاطر فرزانه ندارد
زنبور هوس در دل ما خانه ندارد
...