نیست مو کز فرق ما برگشتهبختان از کلیم غزل 227
1. نیست مو کز فرق ما برگشتهبختان سر کشید
بر سر شوریدگان سودای او لشکر کشید
...
1. نیست مو کز فرق ما برگشتهبختان سر کشید
بر سر شوریدگان سودای او لشکر کشید
...
1. دست از ساغر امید کشیدن دارد
لب پیمانه خالی چه مکیدن دارد
...
1. سرفراز آن سر که فارغ از غم سامان شود
بر سرت گل زن که از دستار روگردان شود
...
1. برای داغ تو بر دل توان و تاب نوشتند
دگر خراج برین منزل خراب نوشتند
...
1. با آنکه هیچ دربار غیر از خطر ندارد
عاشق چو شیشه می پروای سر ندارد
...
1. گر فلک هر چه بما کرده عطا می گیرد
گوشه فقر و فنا را که ز ما می گیرد
...
1. دود آهم رنگ از خورشید عالمتاب برد
دست مژگان ترم سرپنجه پنجاب برد
...
1. دل که چندین آه از جان می کشد
نقش آن زلف پریشان می کشد
...
1. چند در وصل تو دل حسرت دیدار کشد
در چمن ناله مرغان گرفتار کشد
...
1. چنان ز عکس رخ دوست دیده پرگل شد
که شاخ هر مژه آرامگاه بلبل شد
...
1. شُکر گویم هرچه غم با جان مسکین میکند
در مذاقم مرگ را دور از تو شیرین میکند
...
1. چند نومید ز کوی تو دل زار آید
چون تهیدست که از میکده هشیار آید
...