1 کم بختی هنرمند نقص هنر نباشد گر رشته نارسا شد عیب گهر نباشد
2 آزاد از تعلق چون نخل در خزان باش زر را بخاک افشان سائل اگر نباشد
3 شیرازه بند الفت نبود بغیر نسبت گر سر سبک نباشد بالش ز پر نباشد
4 دستیکه بخت دارد در جمع کردن غم گاهی گرفتن کام در زیر سر نباشد
1 از غمی شکوه نکن تا غم دیگر ندهند از لب خشک مگو تا مژه تر ندهند
2 خوبرویان چو نشینند در ایوان غرور منصب آینه داری بسکندر ندهند
3 در دیاری که رهائی زاسیری مرگست صید تا لایق کشتن نشود سر ندهند
4 خط آزادی ما از غم دوران که دهد ساقیان باده اگر تا خط ساغر ندهند
1 حسنی که باو عشق سروکار ندارد مانند طبیبی است که بیمار ندارد
2 حرفیکه دل غمزده ای زو بگشاید غیر از لب پرخنده سوفار ندارد
3 ضعفم نکند تکیه بنیروی بزرگان کاه تن من پشت بدیوار ندارد
4 از بخت سیه ناله ما یافت رواجی شب تا نشود شمع خریدار ندارد
1 هرگز سر شکایت من وا نمی شود این در گرفته شد بزدن وا نمی شود
2 روی تو بر بهار زبس کار تنگ کرد یک غنچه در فضای چمن وا نمی شود
3 بستم بسی ببال هما بهر امتحان یکبار بختنامه من وا نمی شود
4 خمیازه در خمار گشاید مگر لبم ورنه بحرف و صوت دهن وا نمی شود
1 دل ز جا رفت، از پی آن سرو قامت میرود میپرد چشمم به استقبال حیرت میرود
2 کس به ذوق خویش ترک خانمان خود نکرد خونم از بیداد مرهم از جراحت میرود
3 تهنیت نوبر نکرد و گرد خوشحالی نگشت عید ما دایم به قربان مصیبت میرود
4 گر به حشر از جور مهرویان شکایت سر کنم رنگ از رخسار خورشید قیامت میرود
1 عیش در کلبه ما گوشه نشین می باشد دید و وادید مکن عید همین می باشد
2 سر و سامانم چون شیشه می نیست زخود روش اهل خرابات چنین می باشد
3 هر که حرصش فکند هر دری و هر جائی همه جا صدرنشین همچو نگین می باشد
4 گر نیاید نگهش از پس مژگان بیرون چه عجب شیوه صیاد کمین می باشد
1 گر حق نگری لایق منصور نباشد داری که ز چوب شجر طور نباشد
2 سهلست، بغمنامه ما یک نظر افکن این مهر و وفائیست که منظور نباشد
3 کی پنبه کند کار نمک بر سر داغم بخت من سودا زده گر شور نباشد
4 یارب نمک لعل لبت باد حرامش هر زخم جفای تو که ناسور نباشد
1 عشقت غمی از چاره و تدبیر ندارد در گرمی تب مروحه تأثیر ندارد
2 گفتی قفس عقل حصاریست ز آهن دیوانه مگر خانه زنجیر ندارد
3 مانند صدف رجعت معموری ما رفت ویرانه ما طالع تعمیر ندارد
4 بر طفل مزاجان جهان چون گذرد حال امروز که پستان امل شیر ندارد
1 چشم از جهان که بست که آن دیده ور نشد قطع نظر که کرد که صاحبنظر نشد
2 گرد از رخ گهر نتوان شست زاب او رفع ملال خاطر ما از هنر نشد
3 درمان روزگار چه دردیست جانگداز کو صندلی که مایه صد دردسر نشد
4 یکجا مرا ترقی طالع نگه نداشت حالم کدام روز که از بد بتر نشد
1 ابر تا برجاست یاران باده در ساغر کنید چشم اختر تا نمی بیند دماغی تر کنید
2 پنجه گل بین که از سرما نمی آید بهم زیر هر گلبن زمینای می آتش بر کنید
3 تا دماغم گرم از می نیست از مو بر سرم گر بگویم سنگ می بارد زمن باور کنید
4 نامه اعمال چون از زلف ساقی در کفست بزم را از شور مستان عرصه محشر کنید