1 نه مرا خاطر شاد رسد بمن آخر چه ازین عالم ایجاد رسد
2 ای جرس تا بکی از ناله گلو پاره کنی کس درین بادیه دیدیکه بفریاد رسد
3 ایخوش آن صید که کس گر نرسد بر سر او از پر تیر تواند که بصیاد رسد
4 تیشه با سخت دلی می نهد انگشت بگوش نتواند که بدرد دل فرهاد رسد
1 اسیر عشقم و هر کس مرا غلام کند به گوش حلقهام از حلقههای دام کند
2 چه بخت بی اثرست این که جزو ناری من دمیکه شعله کشد کار پخته خام کند
3 چرا نگرید بلبل که بیوفائی دهر امان نداد که گل خنده را تمام کند
4 باسم و رسم چه مردانه پشت پا زده ام نگین بدستم پهلو تهی ز نام کند
1 چشم عارف جز چراغ کلفت از دنیا ندید عزم بالا کرد چون از گرد پیش پا ندید
2 بر محک زد نقد شهری و بیابانی خرد عاقل خوش مشرب و مجنون و بدسودا ندید
3 نیست در وضع جهان ابنای دنیا را ملال هیچ صورت را کسی دلگیر از دنیا ندید
4 عافیت را اهل دل در دیده بستن دیده اند بهره زین گلشن بغیر از چشم نابینا ندید
1 از هستی من تو چون نام و نشان برد پی بر سر شوریده من داغ چسان برد
2 کس دعوی ویرانه بسیلاب نکردست از عشق دل باخته واپس نتوان برد
3 از تاب در گوش تو در آتش رشکم کان گوشه نشین عیش دو عالم زمیان برد
4 هرگز ببتان نقش قمارم ننشسته با هر که نظر باختم از من دل و جان برد
1 بخت بد جایی که پای کینه محکم میکند سنگ باران گشت راحت را ز شبنم میکند
2 کام دل گر آرزو داری به دنبالش مرو تا تو از پی میروی آن صید هم رم میکند
3 گرد غم را پاک از روی غبارآلود ما سیلی ایام با اشک دمادم میکند
4 جهل را در جنگ دانش لشکری در کار نیست صد فلاطون را به یک کجبحث ملزم میکند
1 فلک اسباب دولت را ز بهر ناکسان دارد هما گر سایهای دارد برای استخوان دارد
2 ز محرومیست گر دل زاریای دارد درین وادی به قدر دوری منزل جرس دایم فغان دارد
3 ز رشک طالع تردامنان داغم درین گلشن که شبنم خانه از گل بلبل از خس آشیان دارد
4 خموشی پیشه کن کز نطق آفتهاست سالک را جرس دایم زبان با رهزنان کاروان دارد
1 گر همتم کناره ز دنیا نمی کند تقلید گوشه گیری عنقا نمی کند
2 تا ناخن از پلنگ نگیرد بعاریت ایام از دلم گرهی وا نمی کند
3 از جور آشنا نرمد هر که آشناست ساحل ز تیغ موج محابا نمی کند
4 گر پی برد که گوشه نشینی چه راحتیست سیلاب سیر دامن صحرا نمی کند
1 خلق را دیدی دگر خواری چرا باید کشید پای در دامان و دست از مدعا باید کشید
2 بار درد بی دوا بردن بسی آسانترست کز طبیبان منت از بهر دوا باید کشید
3 منت دریا کشند ار قطره ای احسان کنند کاش منت را بمقدار عطا باید کشید
4 دولتی بهتر ز گمنامی نخواهی یافتن سر بجیب از سایه بال هما باید کشید
1 هنرم را ثمری چرخ جفا کار نداد دیده قدرشناسی بخریدار نداد
2 تا امیدت نشود یأس براحت نرسی این نهالیست که تا خشک نشد بار نداد
3 شمع را بنگر و داد و دهش دهر ببین هر که را داد زبان قوت گفتار نداد
4 صحبتی نیست که آخر اثرش گل نکند خنده را غیر گل زخم بسوفار نداد
1 دست خشک بخت من هر جا که تخم افکن شود وقت حاصل چون شود خاکسترش خرمن شود
2 در چراغم منت روغن ندارد روزگار خانه را آتش زنم تا کلبه ام روشن شود
3 باجرس گوئی درین ماتم سرا هم طالعم خنده هر گه بر لب ما جا کند شیون شود
4 نزد ما سود سفر سرمایه از کف دادنست راه ما ناامن خواهد شد چو بیرهزن شود