1 شمیم خلد، گدای دیار کشمیرست شکفتگی گل خار بهار کشمیرست
2 لب پیاله ز تبخال رشک می سوزد که نشئه وقف لب جویبار کشمیرست
3 اگرچه مایه دلبستگیست قامت سرو عنان هوش بدست چنار کشمیرست
4 بزیر پنبه ابر آسمان از آن گم شد که پای تا بسرش داغدار کشمیرست
1 اگر ز هستی ما نام بینشانی هست در آشیان هما مشت استخوانی هست
2 جمال اختر بختم نمی شود زایل چو شمع دایم در طالعم زیانی هست
3 تو بیزبانی ما را حریف حرف نئی بداد ما برس ایشوخ تا زبانی هست
4 تهی ز لخت جگر نیست اشک ماهرگز همیشه قافله را میر کاروانی هست
1 هنوز طره او تا کمر نیامده است ز پیچ و تاب رگ جان خبر نیامده است
2 باعتماد، سرین را بآن کمر مسپار که مور خازن تنگ شکر نیامده است
3 همه حکایت مردم گیا فسانه شمار گیاه مردمی از خاک بر نیامده است
4 بجلوه گاه تو هر دل که رفت، از خود رفت دگر کسی بوطن زین سفر نیامده است
1 در مزرع بختم اثر نشو و نما نیست از گریه من آب اگر هست هوا نیست
2 چون کج نرود آنکه زمیخانه در آمد این کج روشی ها گنه آن مژه ها نیست
3 چون شمع بهر جا که نشاندند نشستیم با هیچکسم گفت و شنو بر سر جا نیست
4 هر چند که مژگان تو برگشت ز عاشق آن هست که روی سخنش جانب ما نیست
1 سرخوش از می چو نیم موج هوا شمشیر است ابر تر را چکنم قطره باران تیر است
2 زور بازوی توانائیم از فیض می است باده در طبع من آبست که در شمشیر است
3 موج سان بر سر هر قطره می می لرزم چه توان کرد مس طبع مرا اکسیر است
4 بر سرم لشکر غم آمده از کف ننهم آنچه شمشیر جوانست عصای پیر است
1 پیش چشم مژگانی، کز سرشک شادابست سیل آب شمشیرست، موج تیغ بی آبست
2 بخت بد نشد بیدار، ساده لوح پندارد درد تلخکامی را، چاره در شکر خوابست
3 باده هر گه آخر شد، اول سیه روزیست شیشه تا که می دارد، خانه پر زمهتابست
4 گر زخویش می گذری، هر چه هست می گذرد پای چون زسر کردی، بحر عشق پایانیست
1 چو ساخت چشم تو کارم، نهفته دیدن چیست بر آتشی که به نی درگرفت دامن چیست
2 اگر نه صبح سیه بخت کار شام کند سیاه روزی ما زان بیاض گردن چیست
3 دلا تو چشم مرا کرده ای ز گریه سفید زآه سرمه کشیدن بچشم روزن چیست
4 نباشد ار دل صیاد داغدار از من بریده چون پر و بالم قفس ز آهن چیست
1 باغ و راغ من خونین جگرست نفسی کز دل من تنگ ترست
2 ز آنچه آن سرو بخود می پیچد پیچش طره و تاب کمرست
3 بیزبان باش، نبینی که قلم با زبانست و سرش در خطرست
4 آب از اشک جگرسوزی خورد نخل آهم که سراسر ثمرست
1 نام ترا شنیدن، چون آرزوی جانست بر لب مقام دارد، چون درد لب همانست
2 یک مرغ فارغ البال، در این چمن ندیدم در دام اگر نباشد، در بند آشیانست
3 شوخ الف قدمن، هر گه کمان کشیدی پنداشتم خدنگی، در خانه کمانست
4 دل شد هزار پاره، نالد هزار دستان این خود ز قصه عشق، آغاز داستانست
1 نخل قد تو را چون، صورت نگار جان بست گلدسته سرین را، زان رشته بر میان بست
2 از بسکه شد بریده، پیوند راحت از ما بر زخم ما بشمشیر، مرهم نمی توان بست
3 جائیکه غنچه سنگست، بر آشیان بلبل عاشق چسان تواند، خود را بگلرخان بست
4 آب و گل وجودم از رعشه موج دارست بی می نمی تواند، مغزم در استخوان بست