آثار کلیم

صفحه 13 از 59
59 اثر از غزلیات در دیوان اشعار کلیم در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات در دیوان اشعار کلیم شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی
خانه / آثار کلیم / دیوان اشعار کلیم / غزلیات در دیوان اشعار

غزلیات در دیوان اشعار کلیم

1 بکامی خواهش ما مبتلا نیست چو ماهی دانه ای در دام ها نیست

2 بچشم خاکپای دوست حیفست که کاغذ قدردان توتیا نیست

3 بدست ما نیفتد دامن عیش کف شانه سزاوار حنا نیست

4 دل آگاه می باید، وگرنه گدا یک لحظه بی نام خدا نیست

1 زلف تو که طفلان هوس را شب عیدست شامیست که آبستن صد صبح امیدست

2 تا رفته، باو نامه ننوشته فرستم یعنی که زهجران توام دیده سفیدست

3 عاقل سر فرمان نکشد از خط ساغر پیر است شراب کهن و عقل مریدست

4 من مست بهشیاری چشم تو ندیدم مدهوش ولی با همه در گفت و شنیدست

1 دل کار خود بطالع ناساز واگذاشت شمع اختیار خویش بباد صبا گذاشت

2 با ماندگان بساز که کفر طریقتست رهرو اگر نشان قدم را بجا گذاشت

3 گل را شکفته در چمن دهر کس ندید تا غنچه خنده را بلب یار وا گذاشت

4 خونم ز بس سرشته مهر و وفا شدست رنگش نرفت آنکه بدست این حنا گذاشت

1 روشنی در خانه معمور نیست نیست یک ویرانه کان پر نور نیست

2 بسکه در بزم نشاط ما گریست قطره ای خون در رگ طنبور نیست

3 دل ز مهر گلرخان پرداختیم در بپشت خاطر ما حور نیست

4 عمرها پروانه او بوده ایم در چراغ آشنائی نور نیست

1 ایدل دویدن از پی آن بیوفا بسست گر تو هنوز سیر نگشتی مرا بسست

2 خواهی بدیده تا یکی آن خاکپا کشید ای ساده لوح کور شدی توتیا بسست

3 فیض دم مسیح بدل مردگان گذار آمد طبیب مرگ تلاش دوا بسست

4 ایدل ز موج اشک سیاهی مبر ز چشم صیقل مزن که آینه ام بی جلا بسست

1 امشب گل خورشید بدامان نگاهست آئینه دل روشن از آن چشم سیاهست

2 زنهار مکرر نشوی در نظر خلق انگشت نما مانده همین اول ماهست

3 پامال حوادث نتوانم که نباشم چون نقش قدم خانه من بر سر راهست

4 یکچشم زدن زو نتوانست جدا شد گوئی نگهش عاشق آن چشم سیاهست

1 تا بنام من زبان خامه ات گردیده است از نگینم می رود بیرون ز بس بالیده است

2 بر هوا می افکند هر دم کلاهی از حباب قطره زین شادی که دریا حال او پرسیده است

3 من که باشم کس چو من بیقدر یاد آورده ای نامه از ننگ همین معنی بخود پیچیده است

4 تا گشاد جبهه خلق ترا دیدست صبح بر جهان و دستگاه تنگ او خندیده است

1 ز بسکه سر زده مژگان او بدلها رفت حدیث شوخی و بیباکیش بهر جا رفت

2 چگونه خاطر جمع از فلک طمع دارم درین زمانه که جمعیت از ثریا رفت

3 بدامن آمد و آسود بیقراری اشک دگر چه شور کند سیل چون بدریا رفت

4 متاع اشک اگرچه بخاک یکسان شد بیاد قامت او کار ناله بالا رفت

1 هیچگه جوش سرشک از مژه ما کم نیست اینقدر آب سزاوار گل آدم نیست

2 ما بنظاره پریشان و خرابیم از آن شانه از صحبت زلف تو چرا در هم نیست

3 جرم مستان همه بر گردن خود می گیرد دختر رز که جوانمرد چو او آدم نیست

4 همه از حسرت لعل لب او در تابند سنگ بر سینه زنان کیستکه چون خاتم نیست

1 توبه کردم مستی از چشم بتان افتاده است تاک را هم از خزان آتش بجان افتاده است

2 دست تاکش بشکند گر بر در عیشست قفل کز چنین سر پنجه پهلوان افتاده است

3 شیشه کی باشد که در پیشت دلی خالی کند شکوه ها دارد چو ساقی سر گران افتاده است

4 بوی خون آید از آن راهی که ما سر کرده ایم نقش پا هر گام چون برگ خزان افتاده است

آثار کلیم

59 اثر از غزلیات در دیوان اشعار کلیم در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات در دیوان اشعار کلیم شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی