1 به او نزدیکم و از شرم خود را دور پندارم وصالش داده دست و خویش را مهجور پندارم
2 درونم شد نمکسود ملاحت بسکه از حسنش فشارم چون به دل دندان کاب شور پندارم
3 ترا در دل زبس امیدها در یکدگر جوشد فضای سینه ات را محشر زنبور پندارم
4 چنان دانسته چشمش سرگردانی می کند با من که او مست می ناز است و من مخمور پندارم
1 تنها همین ز چشم نه گوهر فکنده ایم یاقوت را ز دست چو اخگر فکنده ایم
2 زین دل که بسته ایم به این جسم عنصری در چار موج حادثه لنگر فکنده ایم
3 دل را زیمن عشق که فیضش زیاد باد از عالمی به عالم دیگر فکنده ایم
4 در عشق چون دو قطرهٔ اشک این دو نشئه را از چشم اعتبار، مکرر فکنده ایم
1 غازه از عکس رخت بر چهرهٔ گلشن مزن بیش از این بر آتش مرغ چمن دامن مزن
2 خصم را از بردباری کن زبون خویشتن تا توانی جز تغافل حربه بر دشمن مزن
3 از روان، بر آب گویی خانهٔ تن را بناست تکیه جان من ز غفلت بر ثبات تن مزن
4 شعله شوق ای دل از بیتابیت بالا گرفت از تپیدن اینقدر بر آتشم دامن مزن
1 لرزد از جورت دل خلق خدا بر خویشتن ظلم می داری روا ظالم چرا بر خویشتن
2 رخنه ها ترسم فتد بر سقف خلوتخانه ات بسکه از بوی تو می بالد هوا بر خویشتن
3 آنچه بر گرد رخش بینی نه عقد گوهر است بسته از بالای رخسارش صفا بر خویشتن
4 دولت دنیا نمی داری روا بر دشمنت حیرتی دارم که چون داری روا بر خویشتن
1 کام دل از لب شکرشکنی شیرین کن وصف آن تنگ شکرگو سخنی شیرین کن
2 دادهٔ حق بتو گر تلخی کامست منال هر دم از شکر شکرش دهنی شیرین کن
3 غوطه در شیرهٔ جان زن ز خیال لب یار نیشکر وار سراپای تنی شیرین کن
4 تلخی از می بزداید لب شکر شکنت دهن جام به ساغر زدنی شیرین کن
1 پرند بوی گل پیراهن او هوای صبح گرد دامن او
2 گلی دارم که از جوش نزاکت کم از چیدن نباشد دیدن او
3 به بوی گل قسم بیرون میارید ز جسم نازکش پیراهن او
4 که ترسم سایهٔ مژگان شوخش کند جا چون رگ گل در تن او
1 ز لعل او دلی شوریده دارم کبابی در نمک خوابیده دارم
2 ز شوق سجدهٔ کویت چو غنچه به روی هم جبین ها چیده دارم
3 قبول داغ را انگشت تسلیم چو شمع انجمن بر دیده دارم
4 بود بر پای تا قصر وجودم حباب آسا نفس دزدیده دارم
1 دل را اسیر پیچش آن مو گذاشتیم پابند حلقه حلقهٔ گیسو گذاشتیم
2 چون غنچه گوئیا سرو زانوی ما یکیست سر در غم تو بسکه به زانو گذاشتیم
3 قندیل وار شیشهٔ دل را به یادگار بر پیش طاق آن خم ابرو گذاشتیم
4 آنیم که گوهر دل را ز شش جهت گردآوری نموده به یک سو گذاشتیم
1 خداوندا دل وارسته از دنیا کرامت کن به سویت افتقار از غیرت استغنا کرامت کن
2 به مقصد میرساند هرکسی را لطف از راهی مرا هم فتح بابی از در دلها کرامت کن
3 زبان گفتگو کردی عطا، توفیق غوری ده! چو موجم ترزبانی با ته دریا کرامت کن
4 جنون آب و هوای دشت وسعت مشربی خواهد مرا از پردهٔ دل دامن صحرا کرامت کن
1 چه کنم با صف مژگان بلا پرور او رگ جان می زند از خیره سری نشتر او
2 هر که سوزد زحسد سینهٔ کین آور او گل کند آتش نمرود ز خاکستر او
3 بر زمین چون گل مهتاب فتد نقش پی اش بسکه غلتیده صفا در قدم گوهر او
4 رو به خلوتگه آیینه که از بیتابی بی تو زنجیر زهم می گسلد جوهر او