بسکه در شادی و غم با خلق از جویای تبریزی غزل 1004
1. بسکه در شادی و غم با خلق یک رنگ است کوه
با نوای مطرب و شیون هم آهنگ است کوه
1. بسکه در شادی و غم با خلق یک رنگ است کوه
با نوای مطرب و شیون هم آهنگ است کوه
1. زفیض فکر شب ها چون به دور شمع، پروانه
به گرد خاطرم گردند معنی های بیگانه
1. سال سال از من نمی رسی چه جای ماه ماه
داد داد از درد حرمان وز تغافل آه آه
1. به جام لاله می رنگ تا بود در کوه
بنوش می به دف و چنگ تا بود در کوه
1. برنتابد دیدهٔ خونین ما بار نگاه
زان سبب با چشم دل باشیم در کار نگاه
1. رفتیم ز بس با دل پر شور در این راه
شد نقش قدم خانهٔ زنبور در این راه
1. می کشد عکس ترا پر تنگ در بر آینه
بی حیا بی آبرو بی شرم کافر آینه
1. زان چشم مست کار صبوحی کند نگاه
در هر رگم چو شمع از آن می دود نگاه
1. به زر نگین صفت از بس دل تو بند شده
چو سکه نام تو از روی زر بلند شده
1. در دلم از گریه دایم سخت تر گردد گره
می شود محکم تر از اول چو تر گردد گره
1. ز اشک آخر به دل فیضی رسد آهسته آهسته
چو آب جو که در گلها دود آهسته آهسته
1. غنچه بی جلوهٔ دیدار تو دل تنگ شده
دید تا روی تو آیینه به صد رنگ شده