آثار جویای تبریزی

صفحه 85 از 109
109 اثر از غزلیات در دیوان اشعار جویای تبریزی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات در دیوان اشعار جویای تبریزی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی

غزلیات در دیوان اشعار جویای تبریزی

1 از غرور توبه غرق معصیت تا گردنم تر شد از اشک پشیمانی همانا دامنم

2 سر ز بار منت احسان نیارم راست کرد لطف یاران طوق سنگینی شده بر گردنم

3 بسکه کاهیدم ز درد عشق چون گرد عبیر کرده پنهان ضعف تن در پردهٔ پیراهنم

4 در خیال آن سر مژگان ز بس بگداختم همچو ماهی استخوان خارییست پنهان در تنم

1 به هیچ کس نرسیده است سود ازین مردم به غیر درد که بر دل فزود ازین مردم

2 مدار چشم نکویی و جود ازین مردم زیان مکن به تمنای سود ازین مردم

3 دلم چو آبله در راه آشنایی ها کدام روز که پرخون نبود ازین مردم

4 مدام زورق جان از عناصر افتاده است به چارموجهٔ بحر وجود ازین مردم

1 ساقیا رحمی بر احوال من افتاده کن اینکه خونم می کنی در دل به جامم باده کن

2 جز زمین را بهره ای نبود ز ابر نوبهار خاک ره شو خویش را پیوسته فیض آماده کن

3 همچو بوی گل که دارد در حریم گل وطن با وجود پایبندی خویش را آزاده کن

4 دستگیری پیشهٔ خود کن نیفتی تا ز پا هر کرابینی به خاک افتاده است استاده کن

1 در حریم وصل از دلدار دور افتاده ام مستم از کیفیت سرشار دور افتاده ام

2 معنی بیگانه با دل آشناتر می شود در بر یارم اگر از یار دور افتاده ام

3 همچو پرواز نگه از دیدهٔ اهل نظر با تو نزدیکم و بسیار دور افتاده ام

4 بسکه دل آزرده ام یکره ندیدم خویش را تا از آن آیینهٔ رخسار دور افتاده ام

1 به یمن همت عشقت ز قید دل رستم بتی که قبلهٔ آمال بود بشکستم

2 دلمم ز لذت جیب دریده غافل نیست ولی ز ضعف به جایی نمی رسد دستم

3 ز بسکه صحبت من با تو بدنشین شده است دمی به بزم تو چون نقش خویش ننشستم

4 ز نارسایی بخت سیاه خود دانم که کوتهست ز زلف دراز تو دستم

1 چون نهد عارف به پر از خلوت دل پا برون؟ کی به جریان می رود از خویشتن دریا برون؟

2 جاده را از نرمی رفتار سازد جوی آب ماه من آید چو از خلوت به استغنا بردن

3 بسکه از آمیزش مجنون ما بالد به خویش هر طرف فرسنگها از خود رود صحرا برون

4 طاقت دل، پنجهٔ رستم نبردی برده است با هجوم درد می آید تن تنها برون

1 تا بود سودای زلفش در سر شوریده‌ام دانهٔ زنجیر می‌ریزد سرشک از دیده‌ام

2 از تنم پیکان او زنجیر می‌آید برون در شب هجران او از بس به خود پیچیده‌ام

3 چشم بینایی است هر داغی دل آشفته را بس که از جوش حیا زان رو نگه دزدیده‌ام

4 نیست جز یخ بلمز از حیرت حدیثی بر لبم تا زبان ترک چشم یار را فهمیده‌ام

1 تا ز جام عشق دل مستان شد و دیوانه هم چون گهر مستغنی است از فکر آب و دانه هم

2 شیشه های طاق این غمخانه دلهای پر است شکوه ها زین دور دارد با لب پیمانه هم

3 صدمه های دل تپیدن نه همین رنگم شکست رخنه ها افکند در دیوارهای خانه هم

4 کرم شب تابیست چون گردد به گرد عارضش شمع بزم یار گاهی، می شود پروانه هم

1 ای من خراب طورک رندانه تان شوم من خاک راه جلوهٔ مستانه تان شوم

2 ای ماه طلعتان مگر آیینه دیده اید من واله نگاه اسیرانه تان شوم

3 آبی بر آتش جگر بیدلان زنید ای من اسیر گردش پیمانه تان شوم

1 سوخت تا از پرتو آن آتشین خو پیکرم صیقل آیینهٔ خورشید شد خاکسترم

2 در خیالم بسکه شب هر دم به رنگی آمدی می توان صد رنگ گل رفتن ز روی بسترم

3 از پی هم می رود دور از وصال او سرشک همچو فوج آهوی رم کرده از چشم ترم

4 چون شوم محوت نیاید از من، می شود پردهٔ حیرت چو آیینه نقاب جوهرم

آثار جویای تبریزی

109 اثر از غزلیات در دیوان اشعار جویای تبریزی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات در دیوان اشعار جویای تبریزی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی