آنکه شور صد قیامت بود از جویای تبریزی غزل 992
1. آنکه شور صد قیامت بود با خلخال او
همچو نقش پا دلم افتاده از دنبال او
...
1. آنکه شور صد قیامت بود با خلخال او
همچو نقش پا دلم افتاده از دنبال او
...
1. ای شوخ قوشجی که ز بیداد خوی تو
اغری دویده باز نگاهم به سوی تو
...
1. چه کنم با صف مژگان بلا پرور او
رگ جان می زند از خیره سری نشتر او
...
1. در سحرخیزی به ارباب سعادت یار شو
آسمان گردآور فیض است هان بیدار شو
...
1. مستغنی از می آیم ز جان نگاه او
ما را بس است کاسهٔ چشم سیاه او
...
1. چون سر راه تو گیرم دادخواه از دست تو
گویی این نالش ز دست کیست آه از دست تو
...
1. ترا دو ابروی پیوسته بر جبین شکفته
بود چو مطلع برجسته در زمین شکفته
...
1. کی کنم سودا به نقد جان و دل کالای آه
نیست غیر از صورت او نقش بر دیبای آه
...
1. در گلویم بیتو هردم آب میگردد گره
آرزوها در دل بیتاب میگردد گره
...
1. کو بهاران تا برآید از کمین ابرسیاه
این قلمرو را کشد زیر نگین ابرسیاه
...
1. گشته بی لعل تو خم در دل میخانه گره
شده هر قطرهٔ می بر لب پیمانه گره
...
1. از حیا تا رنگ رخسارت به پرواز آمده
بر هوا خیل پری در جلوهٔ ناز آمده
...