1 پنهان تراست ساعد سیمین در آستین یا جا گرفته دستهٔ نسرین در آستین
2 در هجر نوگلی ست دو منقار عندلیب ما را هزار نالهٔ رنگین در آستین
3 از یاد لطف و قهر تو مینا صفت مراست با جوش خنده گریهٔ خونین در آستین
4 موج شکست نام خدا خوشنما بود از زلف عنبرین تو چون چین در آستین
1 ساقی بیار باده و عیشم به کام کن زین بیش خون مکن به دلم می به جام کن
2 در خون آرزوی تو عمری است می تپد کار دلم به نیم نگاهی تمام کن
3 تا چند از خمار توان دردسر کشید؟ دست هوس ز می کش و عیش مدام کن
4 با یار باده نوش و مخور آب دور ازو تفریق در میان حلال و حرام کن
1 مستیش افزود تا بشکست مینای دلم جام عیشش پر بود از ریختن های دلم
2 غنچه سان گر واشکافی جز زبان شکوه نیست زان تغافلهای دل خون کن سراپای دلم
3 رشک همچشمی تماشا کن جگر در خون نشست شد ز داغت تا مرقع پوش بالای دلم
4 بزم عیشت از صراحی و قدح خالی مباد پربود تا ساغرم چشمم ز مینای دلم
1 به تماشای تو بشفت بهار نگهم ریخت گل روی تو در جیب و کنار نگهم
2 بی تو از دیدهٔ تر تا سر مژگان نرسد بسکه افتد گره از اشک به تار نگهم
3 چشم بد دور، به سامان ز جمالش برگشت صد چمن بوی گل افشاند غبار نگهم
4 گشادی در چمن تا کاکل از هم پریشان گشت سنبل چون گل از هم
1 به خود بست آنکه ز آب و تاب خود چون گوهر غلتان بود سرگشتهٔ گرداب خود چون گوهر غلتان
2 ز بس از ترک خواهش آبرو گردآوری کردم رسانده دام ام را آب خود چون گوهر غلتان
3 مگر مثل تویی باشد که پهلوی تو نشیند تو خواهی همنشین باب خود چون گوهر غلتان
4 شکوه آب و تاب حسن با خلوت نمیسازد ترا برده ز جا سیلاب خود چون گوهر غلتان
1 شبی کز یاد آن مه بر جگر دندان بیفشاریم چکد از دیده ام سیاره چون مژگان بیفشارم
2 سرم چون جاده باشد در کنار دامن منزل اگر پا در طریق طاعت یزدان بیفشارم
3 کم از معنی ندانند اهل معنی لفظ رنگین را به بر جسم لطیفش را به شوق جان بیفشارم
4 مرا با پنجهٔ سنگین دلی افشرده ای چندان ترا در خلوت آغوش صد چندان بیفشارم
1 به جز سر جوش می عقلآفرینی چون نمیدانم خم میخانه را کمتر ز افلاطون نمیدانم
2 چه لاف همسری با قامت او میزنی ای سرو به پیش مصرع قدش ترا موزون نمیدانم
3 ز پهلوی دلم هر قطرهاش شور دگر دارد سرشک دیدهٔ تر را کم از جیحون نمیدانم
4 ز بس سرگشتهام، در وادی آوارگی خود را کم از مجنون ندانم گر به از مجنون نمیدانم
1 عجب ز غنچه به آن لعل همسری کردن به این دهن به لب او برابری کردن
2 نموده سر مکافات شیشهٔ ساعت به دست با چو خودی قصد برتری کردن
3 کسی که آتش سودای عشق در سر داشت به شمع بزم توانست همسری کردن
4 مگر دلم که زند دست و پا ز بیتابی به بحر عشق که آرد شناوری کردن
1 دهد بوی جگر پرکاله آهم بود از دودمان ناله آهم
2 ز جوش غم گره شد در دل تنگ چو داغ غنچه های لاله آهم
1 حیف باشد واله دنیای دون پرور شدن قطره در حبس ابد مانده است از گوهر شدن
2 شکر کن بر ناتوانیها که می یابد هلال منصب حسن کمال از پهلوی لاغر شدن
3 فقر در آئین ارباب توکل کیمیاست خاک گردیدن بود در مشرب ما زر شدن
4 تا توانی خویشتن را کمتر از هر کم شمار گر بود در خاطرات اندیشهٔ بهتر شدن