امروز چون توان به مدارا از جویای تبریزی غزل 968
1. امروز چون توان به مدارا گریستن
باید چو ابر دجله و دریا گریستن
...
1. امروز چون توان به مدارا گریستن
باید چو ابر دجله و دریا گریستن
...
1. چراغ دودهٔ مجد و علا امام حسین
فروغ دیدهٔ شیر خدا امام حسین
...
1. شعلهٔ حسن ز تو سینهٔ سوزان از من
لب خندان ز تو و دیدهٔ گریان از من
...
1. شد بهار و گشت عالم گلستان، ما همچنان
کرد گل از خاک اسرار نهان، ما همچنان
...
1. چو گل شکفت دگر توبه اختیار مکن
بگیر ساغر و خون در دل بهار مکن
...
1. چنان یکباره ترک تیغ باز من برید از من
کز آن قطع نظر خونابهٔ حسرت چکید از من
...
1. شد خیال رویش از بس آشنای چشم من
صفحهٔ تصویر گشته پرده های چشم من
...
1. عجب ز غنچه به آن لعل همسری کردن
به این دهن به لب او برابری کردن
...
1. شمعی که مرا روشنی جان تن است آن
زینت ده هر محفل و هر انجمن است آن
...
1. ساقیا رحمی بر احوال من افتاده کن
اینکه خونم می کنی در دل به جامم باده کن
...
1. حیف باشد واله دنیای دون پرور شدن
قطره در حبس ابد مانده است از گوهر شدن
...
1. خداوندا دل وارسته از دنیا کرامت کن
به سویت افتقار از غیرت استغنا کرامت کن
...