الهی در ره فقرم شکوه از جویای تبریزی غزل 1016
1. الهی در ره فقرم شکوه پادشاهی ده
سرم را از خم تسلیم فر کج کلاهی ده
...
1. الهی در ره فقرم شکوه پادشاهی ده
سرم را از خم تسلیم فر کج کلاهی ده
...
1. نور عرفان در دل صافی ضمیران برده راه
مطلع خورشید زیبد در بیاض صبحگاه
...
1. پرتو افکن گشت رخسار تو تا در آینه
مضطرب چون مهر تابان شد صفا در آینه
...
1. کردم از لخت جگر طرح زبان تازه ای
ریختم از خون دل رنگ بیان تازه ای
...
1. گشتم اسیر نوگل بلبل ندیده ای
از گرد راه بی خبریها رسیده ای
...
1. دل چیست واله نگه ترک زاده ای
از حلقه های چشم به دام اوفتاده ای
...
1. صورت حالش دگرگون شد ز گل رخسارهای
کار دارد با دل مومینم آتشپارهای
...
1. دوش بر قلب دل غم زده غافل زده ای
بس شبیخون ز رخ و زلف که در دل زده ای
...
1. آه که امشب چها با دل ما کرده ای
بر در مستی زده باز چها کرده ای
...
1. ای دل از فیض محبت چه بسامان شده ای
عشقت آن مایه نیفشرد که عمان شده ای
...
1. عید من باشد گرفتاری به یار تازه ای
بشکفد گل گل دلم از خار خار تازه ای
...
1. باز از تغافلی صف پیمان شکسته ای
طرف کلاه ناز بسامان شکسته ای
...