1 خوبرو بسیار از کشمیر می آید برون گل بسی زین خاک دامنگیر می آید برون
2 عضو عضوم بسکه می پیچد بهم در خاک و خون از تنم پیکان او زنجیر می آید برون
3 برق عشقت آتش افروز نیستان تنم ناله ام از دل صدای شیر می آید برون
4 سینه ام نورانی از فیض بناگوشی کسی است اشک از چشمم به رنگ شیر می آید برون
1 غیر را امشب کباب از اختلاط یار کن باده بستان از کفش در کاسهٔ اغیار کن
2 آمد و رفت نفس پیوسته در سوهانگری است چند بی اندامی ای دل، خویش را هموار کمن
3 جام طاقت را که در هجر تو پرخون دل است از شراب رنگ و بو چون گل بیا سرشار کن
4 سوختی چون در غم او، شکوه کافر نعمتی است داغهای سینه را مهر لب اظهار کن
1 نه از بیگانه چشم مردمی نه زآشنا دارم غم عالم ندارم تکیه بر ذات خدا دارم
2 چه شد گر از جفایش رفت بر باد فنا خاکم هنوز از بی وفایی های او چشم وفا دارم
3 چو مویی گشت جسم در هوای زلف مشکینش به رنگ بوی سنبل تکیه بر دوش صبا دارم
4 جهان تا گشت از من پادشاه وقت خود گشتم به سر از تیره بختی سایهٔ بال هما دارم
1 ز پهلوی ریاضت کسب انوار سعادت کن دلت را از گداز تن حباب بحر رحمت کن
2 دل ز افسردگیها مرده ام را جانی از نو بخش به شکر خند لطفی کار صد شور قیامت کن
3 صفای دل به نان خشک کی حاصل شود زاهد به آب خشک هم چندی چو آیینه قناعت کن
4 مبادا از ترحم مرهم داغ دلم باشی به داغ دیگرش مرهون منت کن، مروت کن!
1 شدم پیر و همان مغلوب نفس غفلت آیینم همان همچون شرر در خاره مست خواب سنگینم
2 عجب دارم که لعلش آشنایی با لبم جوید مگر بر لب رسد در آرزویش جان شیرینم
3 چو آن خلوت که از گلجام باشد تا بدان او را به دلها روشنی بخش است معنیهای رنگینم
4 جواب مدعی نشنیده گوشی از لب صبرم که هرگز بر نمی گیرد صدا از کوه تمکینم
1 کرده تا از گرمی خویت حکایت سر زبان شعله می رقصد بهرنگ شمع بزمم بر زبان
2 جلوهٔ توحید را هر ملتی آیینه است شاهد معنی نماید در لباس هر زبان
3 خامشی باشد هنر در کیش ارباب کمال در دهن دزدیده دارد حلقهٔ جوهر زبان
4 گر بنرمی آشنا شد خوبتر از مرهم است ور به تندی ساخت باشد بدتر از نشتر زبان
1 بس که سنگینم ز بار غم به راه جستوجو همچو سوزن میروم در نقش پای خود فرو
2 درنیابد غیر خود در دیدهٔ یکرنگیم میشوم با آن بت آیینهرو چون روبهرو
3 زنده گر دارد دلم از نکهت زلفش چه دور میدمد جان در نهاد روح جویا بوی او
1 ای شوخ قوشجی که ز بیداد خوی تو اغری دویده باز نگاهم به سوی تو
2 چشمی سیاه کرده همانا به روی تو هر حلقه ای که گشته نمایان ز موی تو
3 دور می اش ز حلقهٔ ماتم دهد نشان بزمی که نقل او بود گفتگوی تو
4 افتد به شیشهٔ خانه افلاک رخنه ها بالد هوا به خویشتن از بس ز بوی تو
1 زین بیش جور با دل خونین ما مکن با ما جفا مکن، مکن ای بیوفا مکن
2 سهل است جور، ترک محبت ز ما مکن خون می چکد ز قطع تعلق بیا مکن
3 از ترک مدعاست که گردد دعا قبول دست دعا بلند پی مدعا مکن
4 رنگ حیا ز شوخی می بر رخت شکست لبریز باده شیشهٔ ناموس را مکن
1 ز شوق آنکه به گوشت رسیده آوازم به بال ناله بود چون سپند پروازم
2 مرا کباب دل از روی گرم می سوزد اسیر خوی توام سایه پرور نازم
3 گر آفتاب جمال تو در نظر باشد به روی دل در فیض است دیدهٔ بازم
4 ز پای خم سو اخلاص بر نمی گیرم مرا که هست فلاطون عقل دمسازم