1 نمک پروردهٔ لعلت تکلم گریبان چاک دندانت تبسم
2 ترا با چشم مخموری که داری نگهدارد خدا از چشم مردم
3 تو خود را غیر میدانی وگرنه جدا نبود ز قلزم موج قلزم
4 برخسارش تماشا کن خوی شرم صفا دارد قران ماه و انجم
1 مکن آرایش آن زلف پی تسخیرم پیچ و تاب غم عشق تو بود زنجیرم
2 سوی خود می کشد از دایرهٔ تدبیرم زور وابستگی سلسلهٔ تقدیرم
3 شوق زخم دگرم باعث بیتابی شد زیر شمشیر تو می غلطم و بی تقصیرم
4 در هوای تو ز بس رفته ام از خود چه عجب کاغذ باد شود گر ورق تصویرم
1 بی او ز خون ناب دماغی چو تر کنیم دل را کباب اخگر لخت کنیم
2 چین الم به ابروی موج هوا فتد طومار شکوه ات گر از آه سحر کنیم
3 ساقی مروتی که من و دل ز خویشتن دستی به دست هم بدهیم و سفر کنیم
4 هر نشتری که آن مژه در دیده بشکند از دیده برگرفته بکار جگر کنیم
1 خاک راه آن سیه مستم به هنگام خرام تا مگر سرو روانش را به خود مایل کنم
2 یاد آن زلف گرهگیرم چو در دل بگذرد ناخن اندیشه صرف عقدهٔ مشکل کنم
3 خویشتنپرور شدن خوشتر ز تن پروردن است تا به کی اوقات خود را صرف آب و گل کنم
4 جامهٔ هستی بر اندامم نمازی میشود داغ خواهش را گر از دامان دل زائل کنم
1 از وصال مایوس است این دلی که من دارم او بهشت و طاووس است این دلی که من دارم
2 قرمزی گل رویی برده صبر و آرامم در فرنگ محبوس است این دلی که من دارم
1 بشکفت، شد نشانهٔ آن تیر اگر دلم خندید، گشت زخمی شمشیر اگر دلم
2 دارد سر شکار و چه سازم برون جهد از صیدگاه ناشده نخجیر اگر دلم
3 ز آب و هوای گلشن حیرت عجب مدار نالد به سوز بلبل تصویر اگر دلم
4 از یک خدنگ نیم کش او بخون طپد بوده است دور ازو دو سر تیر اگر دلم
1 بسکه جا کرده است مهرت در سراپای تنم ریشه نخل محبت گشته رگهای تنم
2 عمرها شد در لباس نیستی آسوده ام کی بدام پیرهن افتاده عنقای تنم
3 ای فدایت جان من دور از بهار جلوه ات خشک شد مانند گل خون در سراپای تنم
4 بوده ام در هر لباسی چند روزی، عاقبت جامهٔ عریانی آمد راست بالای تنم
1 چو گل شکفت دگر توبه اختیار مکن بگیر ساغر و خون در دل بهار مکن
2 اگر به دست تو می گویی اختیاری نیست تو هم برای خدا جبر اختیار مکن
1 خاکساری را چو نقش پای تا دل بسته ایم خویش را چون جاده بر دامان منزل بسته ایم
2 حسنش از طفلی نمک پرورد شور عشق ماست ما بجای مهره بر گهواره اش دل بسته ایم
3 شهد ناب از دیده می ریزد سرشک ما به خاک تا دل خود را به آن شیرین شمایل بسته ایم
4 تا توان روز جزا با این نشانش یافتن ما ز خون خود حنا ز دست قاتل بسته ایم
1 کی کمال مرد بدخو بر کسی گردد عیان گشته در دیوار پشت چین پیشانی نهان
2 بسکه از بیم تو دزدیم نفس در جیب دل می چکد از مد آهم خون چو شاخ ارغوان
3 عنکبوت آسا دوم سوی تو بر تار نگاه از طلب هرگز نمانم گرچه گشتم ناتوان
4 قد ز بار حرص در ایام پیری گشته خم در خور بازوی طاقت نیست زور این کمان