فسونسازی که دل را میبرد از جویای تبریزی غزل 1064
1. فسونسازی که دل را میبرد نیرنگش از شوخی
گریبان چاک ساز برگ گل را رنگش از شوخی
...
1. فسونسازی که دل را میبرد نیرنگش از شوخی
گریبان چاک ساز برگ گل را رنگش از شوخی
...
1. هر قطرهٔ اشکم ز پی دیدن چشمی
چون غنچهٔ نرگس بود آبستن چشمی
...
1. چو شبنم به که فارغ از امید بال و پر باشی
به دامان نگاه آویزی و صاحب نظر باشی
...
1. از پای فکنده است مرا محنت و غم، های!
برگیر ز خاک رهم ای دست کرم، های!
...
1. جبین را صندل اندود از چه ای ابرو کمان کردی؟
چرا در صبح کاذب صبح صادق را نهان کردی؟
...
1. نصرت ده حبیب خدا مرتضی علی
یکرنگ خواجهٔ دو سرا مرتضی علی
...
1. به دنیا پشت پا زن تا شه روی زمین باشی
وز آن دل کز جهانش کنده ای صاحب نگین باشی
...
1. مستور گشت رویش زیر نقاب نیمی
گویی که منکسف شد از آفتاب نیمی
...
1. اگر از دیدن عیب خلایق چشم میپوشی
همانا در پی کتمان عیب خویش میکوشی
...
1. موسم مستی است ایام بهاران های های
فصل گل را مغتنم دانید یاران های های
...
1. اگر چشمی به زیر افکنده باشی
چو خورشید برین تابنده باشی
...
1. مقصد ظاهرپرستان است و اهل دل یکی
راه گو بسیار باشد، هست چون منزل یکی
...