اگر تن را نه در اول ز بالیدن از جویای تبریزی غزل 1052
1. اگر تن را نه در اول ز بالیدن نگهداری
چو ماه آخر چسان از رنج کاهیدن نگهداری
1. اگر تن را نه در اول ز بالیدن نگهداری
چو ماه آخر چسان از رنج کاهیدن نگهداری
1. کشید شور جنونم سوی بیابانی
که نه فلک بودش گرد طرف دامانی
1. دولت اگر ز پهلوی خست هوس کنی
اندیشهٔ شکار هما با مگس کنی
1. در تعب باشد روانت تا گرفتار تنی
آمد و رفت نفس تا هست در جان کندنی
1. از رعونت تا به کی سرو پا در گل شوی
غنچه شو یک چند تا خلوت نشین دل شوی
1. عقدهٔ دل واکند زلف گرهگیر کسی
بسته ام خود را به پیچ و تاب زنجیر کسی
1. دل می بردم غنچهٔ خندان تو جتی
جان می دهم خندهٔ پنهان تو جتی
1. تا دور ز رخ نقاب کردی
خون در دل آفتاب کردی
1. به چشمم موج می دور از تو شمشیر است پنداری
تبسم بر لب گل خندهٔ شیر است پنداری
1. از هر که گشت محو تو مستور نیستی
وز هر که بست دل برخت دور نیستی
1. این چه بیداد است ای شمشاد قامت میکنی
در شکرخندی نهان شور قیامت میکنی
1. به قصد کشتنم افراخت قد خورشید سیمایی
قیامت راست شد برخاست از جا سرو بالایی