دل پراضطرابی؛ دست و پا از جویای تبریزی غزل 908
1. دل پراضطرابی؛ دست و پا گم کردهای دارم
سری؛ با کافری راه خدا گم کردهای دارم
...
1. دل پراضطرابی؛ دست و پا گم کردهای دارم
سری؛ با کافری راه خدا گم کردهای دارم
...
1. در چمن با درد عشقت گر دمی منزل کنم
برگ برگ غنچه ها را لخت لخت دل کنم
...
1. خاک راه آن سیه مستم به هنگام خرام
تا مگر سرو روانش را به خود مایل کنم
...
1. سبز در خون جگر شد ریشهٔ اندیشه ام
ناخن شیر است برگ بیشهٔ اندیشه ام
...
1. خموشم ارچه به ظاهر ولی پر از سخنم
ترنج جلد کتابست داغها به تنم
...
1. مرا بس بود روز دیوان عام
نبی و وصی نبی والسلام
...
1. شدم پیر و همان مغلوب نفس غفلت آیینم
همان همچون شرر در خاره مست خواب سنگینم
...
1. به هیچ کس نرسیده است سود ازین مردم
به غیر درد که بر دل فزود ازین مردم
...
1. زخنده ساغر بر لب رسیده ای دارم
زگریه بادهٔ ناب چکیده ای دارم
...
1. خود را به تو بی راحله رفتم برسانم
چون گرد پی قافله رفتم برسانم
...
1. تنها همین ز چشم نه گوهر فکنده ایم
یاقوت را ز دست چو اخگر فکنده ایم
...
1. رسته از قید مذاهب دست در مولا زدیم
راه ها مسدود چون دیدیم بر دریا زدیم
...