1 می گشاید چشم بستن قفل درهای وصال پلک ها بر هم بود چسباندهٔ مشق خیال
2 گرد کلفت بسکه بر رخسارم از جوش غم است روی بر دیوار در آیینه ام دارد مثال
3 صدمه های دل طپیدن سخت زور آورده است بر فلک رفت استخوان پهلوی ما چون هلال
4 شاهراه وصل جانان پیش پا افتاده است پای مالیدن ستم باشد ستم، چشمی بمال!
1 هر سبزه سراپای زبانست در این باغ هر شبنمی از دیده ورانست در این باغ
2 تا چشم گشوده است بود بیخود حیرت نرگس که ز صاحب نظرانست در این باغ
3 سرسبزی گلها نه ز باران بهاریست شد بی تو دلم آب و روانست در این باغ
4 بی او نه همین غنچه خورد خون دل از غم گل نیز ز خمیازه کشانست در این باغ
1 چشم تا بر آفتاب عارضت وا می کنیم همچو شبنم خویش را محو تماشا می کنیم
2 ما قناعت پیشگان چون شمع شبهای فراق یک گل داغ تو در کار سراپا می کنیم
3 در هوایت گشته این از بس سراپا آرزو جای خود را در حریم خاص دلها می کنیم
4 قطره های خون بجای نکته ریزد خامه ام نامه را از بسکه دردآلود انشا می کنیم
1 ز رنگ چهره ام بوی بهار درد می آید نفس تا می کشم از سینه آه سرد می آید
1 ز فیض باده شود پیکر ضعیف شگرف چنانکه ماه نو از آفتاب بندد طرف
2 چو بشکفد به می جلوهٔ تو غنچهٔ گل شراب رنگ بریزد برون ز تنگی ظرف
3 در این زمانه به جز شاهد و شراب، آخوند! چه نحو عمر گرانمایه کس نماید صرف
4 سزد که جان به تن مرده چون مسیح دمد کسی به خوبی لعل لبش ندارد حرف
1 لب خندان به تو ای غنچه دهن بخشیدند چشم گریان و دل خسته به من بخشیدند
2 زآشنایی سخن شر کن ای دل که ترا همه دادند اگر درد سخن بخشیدند
3 آب و رنگی که فزون زان لب و دندان آمد به یمن قدری و قدری به عدن بخشیدند
4 تا برد زخم دل غنچهٔ گل لذت درد نمک ناله به مرغان چمن بخشیدند
1 نیست جز افغان مرا در بزم آن مکار کار همچو آن بلبل که نالان است در گلزار زار
2 آه کامشب مانع نظاره شد در بزم وصل پردهٔ چشم از غبار خاطرم دیواروار
3 شور دارد شوخی و بیتابی و ناز و نیاز خاصه عشق ساده لوح ار باشد و عیار یار
4 بی گل رویی نگه در دیده سنگینی کند بی می صافست هر دل ابر گوهر بار بار
1 هرگز نیامده است و نیاید ز ما غلط ما و گله ز خوی تو کذب، افترا، غلط
2 وصف لطافت تو همین بس که می کند با بوی گل غبار رهت را صبا غلط
3 بایست جاد دل به تو جان داد و آرمید کردند بیدلان تو در ابتدا غلط
4 اجزای کین و جور تو پا تا به سر صحیح اوراق مهر و لطف تو سر تا بپا غلط
1 چشم آینه پرآب است از مثال من هنوز سنگ راهم گریه می آید به حال من هنوز
2 بی تو از حد بگذرد در ضعف حال من هنوز موی چشم آیینه را باشد مثال من هنوز
3 وادی رفتن ز خود طی کرده ام یکشب چو شمع گرچه جز یک پر نروییده ز بال من هنوز
4 گرچه طبعم عندلیب بیضهٔ دلتنگی است لامکان سیر است از وحشت خیال من هنوز
1 اضطرابی دارم از آرام شوخ و شنگ تر ناله ای از خامشی یک پرده سیر آهنگ تر
2 می شوم هر دم ز آغوشت جدا دل تنگ تر دربرت خواهم کشیدن آخر از دل تنگ تر
3 دیدهٔ بد دور امروز از پریرویان تر است ساده تر رخسار و چشم شوخ پر نیرنگ تر
4 پنجهٔ مژدگان او در بردن دلهای سخت باشد از سرپنجهٔ فولاد زورین چنگ تر