تا ز عکست برگ گل سیما بود از جویای تبریزی غزل 884
1. تا ز عکست برگ گل سیما بود آیینه ام
جام لبریز می احمر بود آیینه ام
...
1. تا ز عکست برگ گل سیما بود آیینه ام
جام لبریز می احمر بود آیینه ام
...
1. نماید چون جرس در راه شوق شوخ بیباکم
طپیدنهای دل از رخنه های سینهٔ چاکم
...
1. ننگ منت بر نتابد همت مردانه ام
می رسد از آب خود مانند گوهر دانه ام
...
1. کرد دلها را به مژگان نرگس جانانه موم
می کند فولاد را سرپنجهٔ مردانه موم
...
1. در سراغ تو غبار رم عنقا گشتیم
عاقبت در طلب افسوس که رسوا گشتیم
...
1. خیال ساغر چشم تو کرده مدهوشم
نگاه ناز به دوش برده از هوشم
...
1. بیخطا از بس رساند زخم بر بالای زخم
تیر او انگشت زنهاری است در لبهای زخم
...
1. تا نهاد آن مست رنگین جلوه پا در کلبه ام
بال طاؤسیست هر موج هوا در کلبه ام
...
1. به تماشای تو بشفت بهار نگهم
ریخت گل روی تو در جیب و کنار نگهم
...
1. چنان ز زشتی کردار خود خجل شده ام
که غرق آب و عرق گشته مشت گل شده ام
...
1. ز بیتابی شود هردم فزونتر آتش شوقم
تپیدنهای دل دامن زند بر آتش شوقم
...
1. گرفت عشقش ازین دست اگر گریانم
رسید چاک گریبان چو گل به دامانم
...