رفتی و بی تو باده کشیدن از جویای تبریزی غزل 872
1. رفتی و بی تو باده کشیدن نسازدم
چون غنچهٔ حباب شکفتن نسازدم
...
1. رفتی و بی تو باده کشیدن نسازدم
چون غنچهٔ حباب شکفتن نسازدم
...
1. خاکساری را چو نقش پای تا دل بسته ایم
خویش را چون جاده بر دامان منزل بسته ایم
...
1. ما که دل در فکر دنیای خراب افکنده ایم
گوهر یکدانه ای را در خلاب افکنده ایم
...
1. بی تو از بس گرد غم بر چهرهٔ دل داشتیم
در کنار اشک حسرت مهرهٔ گل داشتیم
...
1. زحال من چسان آگاه گردد شوخ خودکامم
که قاصد را بلب ماند نی شد ناله پیغامم
...
1. ای من خراب طورک رندانه تان شوم
من خاک راه جلوهٔ مستانه تان شوم
...
1. سوخت تا از پرتو آن آتشین خو پیکرم
صیقل آیینهٔ خورشید شد خاکسترم
...
1. یکرنگ بیخودی شده از خود بریدهام
با وحشت آرمیدهام از بس رمیدهام
...
1. ضعف نگذاشت که یک ره جهد از جا آهم
شد گره در دل خونین چو سویدا آهم
...
1. غمی در خاطر هر کس وطن گیرد غمین باشم
دلی در هر کجا آید به درد اندوهگین باشم
...
1. گلگشت چارباغ برو دوش کرده ایم
سیر بهار گلشن آغوش کرده ایم
...
1. لخت لخت از یاد رویت شد دل بی کینه ام
عاقبت از شوخی عکست شکست آیینه ام
...