بشکفت، شد نشانهٔ آن تیر از جویای تبریزی غزل 848
1. بشکفت، شد نشانهٔ آن تیر اگر دلم
خندید، گشت زخمی شمشیر اگر دلم
...
1. بشکفت، شد نشانهٔ آن تیر اگر دلم
خندید، گشت زخمی شمشیر اگر دلم
...
1. بی تو بیگانه چو عکس رخت از هوش خودم
با تو چون جوهر آیینه فراموش خودم
...
1. بستهٔ خود بودم از فیض ریاضت وا شدم
برگداز خویش تا بستم کمر، دریا شدم
...
1. به جز سر جوش می عقلآفرینی چون نمیدانم
خم میخانه را کمتر ز افلاطون نمیدانم
...
1. تا ز جام عشق دل مستان شد و دیوانه هم
چون گهر مستغنی است از فکر آب و دانه هم
...
1. مکن آرایش آن زلف پی تسخیرم
پیچ و تاب غم عشق تو بود زنجیرم
...
1. دست هوس زنعمت دنیا کشیده ام
چون طفل غنچه خونه دل خود مکیده ام
...
1. آشنا خواهد شدن ما و ترا دلها بهم
نسبتی دارند آخر شیشه و خارا بهم
...
1. ز بس بالد نگه از دیدنت در چشم حیرانم
نیاید چون پر ناوک بهم صفهای مژگانم
...
1. ما منت مرهم به جراحت نپسندیم
بر زخم جگر سوختهٔ داغ تو بندیم
...
1. از غرور توبه غرق معصیت تا گردنم
تر شد از اشک پشیمانی همانا دامنم
...
1. من که از جوش تجلی رشک نخل ایمنم
پرتو شمع است چون فانوس گرد دامنم
...