1 روم از خویشتن دنبال دلدار مگر یابم خبر از حال دلدار
2 رود ناچار عمر هر که بگذشت نرفتن کی توان دنبال دلدار
3 به رنگ بوی در گل از لطافت بود تن در قبای آل دلدار
4 ز چشمم گریه نقش مردمک شست نشیند تا به جایش خال دلدار
1 به شوخی برق را راه تپش بر بال و پر بندد به تمکین کوه را چون کوچک ابدالان کمر بندد
2 دل از ترک علایق کامیاب مدعا گردد بلی این نخل چون برگش فرو ریزد ثمر بندد
3 فغان از موج خیز عشق کز دل تا سر مژگان به طفل اشک صد جا ره ز خوناب جگر بندد
4 حلاوت تا به مغز استخوانش را فرو گیرد کمر بر کام بخشی آنکه همچون نیشکر بندد
1 گیرم غم تو و دل خونین دهم عوض تنها نه دل دهم که دل و دین هم عوض
2 فرهاد اگر ببزم تو گوید ز دلبرش دشنام تلخ چند بشیرین دهم عوض
3 گیرم شمیم زلف تو یار از چمن صد جان هزار دل بریاحین دهم عوض
4 نگرفت جان اگر عوض بوسه لعل او منت بجان نهاده دل و دین دهم عوض
1 جمله عالم را هویدا کرد عشق آنچه پنهان بود پیدا کرد عشق
2 عقل را در شهربند غم گذاشت عیشها در کوه و صحرا کرد عشق
3 از سویدای دلم بودش مداد دفتر غم را چو انشا کرد عشق
4 جلوهٔ خود را به بزم اتحاد هم به چشم خود تماشا کرد عشق
1 چو بیند آن عذار لاله گون شمع بریزد جای اشک از دیده خون شمع
2 به رویت هر که چشمی کرده روشن رود از خود ز راه دیده چون شمع
3 روم با اشک و آه از خود که باشد شب هجرم در این ره رهنمون شمع
4 مرا جویا ز دلسوزی شب هجر برد با خویشتن از خود برون شمع
1 گرچه از موج هوا چین بر جبین دارد بهار خرمی از شاخ گل در آستین دارد بهار
2 ملک عالم یک دهان خنده شده از خرمی تا به رنگ لاله اش زیر نگین دارد بهار
3 می نماید فکر سامان می از احسان ابر هر طرف از تاک چندین خوشه چین دارد بهار
4 باشد از عمر سبک رو هم سبک رفتارتر بادپایی چون صبا در زیر زین دارد بهار
1 دایما خون دلم زان زلف و کاکل میچکد آب و رنگ گل نگر کز شاخ سنبل میچکد
2 سرو رنگینجلوهام چون در خرام آید به ناز خون خجلت از پر طاووس گلگل میچکد
3 در گلستانی که آب از جوی یکرنگی خورد خون گل پیوسته از منقار بلبل میچکد
4 گشتهام در عشق او تریاکی تریاق صبر بس که زان تیغ مژه زهر تغافل میچکد
1 تا دلم هنگامهٔ مهر و وفا را گرم کرد خوی آتشناک او بزم جفا را گرم کرد
2 درد کی آسان تواند جای گیرد در دلی داغ خونها خورده تا در لاله جا را گرم کرد
3 پنجهٔ عصمت نپیچد زور بی زنهار می باده نتواند سر اهل حیا را گرم کرد
4 سر برهنه می برد دایم به سر مهر برین آه - عالم سوز من از بس هوا را گرم کرد
1 شب که در ساغر شراب ارغوان افکنده بود پیش رویش باده را آتش بجان افکنده بود
2 بکر معنی کز زبانم برگ جلوه ساز از قماش لفظ بر رو پرنیان افکنده بود
3 ماه را امشب فروغ حسن عالم سوز یار تشت رسوایی ز بام آسمان افکنده بود
4 غنچه را بی اعتدالیهای باد صبحدم پرده از رخسارهٔ راز نهان افکنده بود
1 یار می آید و به استقبال می روم دمبدم ز حال به حال
2 هر چه شد دلنشین عزیز بود مردم چشم آینه است مثال
3 چون تصور کنم میانش را هست باریکتر ز راه خیال
4 در گلستان ز شرم سرو قدش می گذارد چو نخل موم نهال