آثار جویای تبریزی

صفحه 73 از 109
109 اثر از غزلیات در دیوان اشعار جویای تبریزی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات در دیوان اشعار جویای تبریزی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی

غزلیات در دیوان اشعار جویای تبریزی

1 بی جلوهٔ روی تو نظر بسته نکوتر راه نگاه دیدهٔ تر بسته نکوتر

2 ناداری ما به بود از بخل توانگر دست تهی از کیسهٔ سربسته نکوتر

3 افتد به جهان شور ز شیرینی حرفت ای پسته دهن نطق تو بر بسته نکوتر

4 بی دیدن دیدار تو چون دیدهٔ ساغر راه نظر از خون جگر بسته نکوتر

1 به فکر نام مباش اینقدر همین زنهار به زیر سنگ منه دست از نگین زنهار

2 مباش بر من دل خسته خشمگین زنهار مشو مشابه گلهای آتشین زنهار

3 مرو چو سنگ سوی زیردست خود از جای مخور به شیشهٔ دلهای نازنین زنهار

4 بود به نام خدا سک نقد دلها را به هرزه خرج مکن نقد اینچنین زنهار

1 غیر از دلم که بی تو در او گشته داغ جمع در کلبه ای که دیده هزاران چراغ جمع؟

2 آن را که به باد هوا و هوس نداد از دستبرد تفرقه باشد دماغ جمع

3 از یاد شمع روی تو در پردهٔ دلم فانوس وارگشته فروغ چراغ جمع

4 زآن چشم و عارض و خط مشکین دلم شکفت یا گشته نرگس و گل و سنبل به باغ جمع

1 دگر بوی کبابم از دل آواره می آید مگر امشب ببزم آن شوخ آتشپاره می آید

2 چو گل کز باد نوروزی بریزد بر سر خاری مرا دل بر سر مژگان که نظاره می آید

3 نشد هموار بر دل در غمش نگریستن زانرو سرشک از دیدهٔ غمدیده ام همواره می آید

4 مگر ماه من امشب می شود در محفلم طالع که هر دم در پریدن دیده چون سیاه می آید

1 چو انگشتان نایی دایما در رقص می آید سرانگشت طبیب از جستن نبضم نیاساید

2 برای ما و خود در فکر خودسازی نمی افتد مگر خودرای من بهر خدا خود را بیاراید

3 به اغوای طمع هر کس شود آبستن مردم حذر از صحبتش اولاست کز وی فتنه ها زاید

4 نیارد مصقل ماه نوش از تیرگی بیرون چنین گر از دلم آن تیغ ابرو زنگ برباید

1 گر نیست آفتاب برین در کمین برف ریزد عرق ز واهمه چون از جبین برف

2 فرش است نور صبح بروی بساط خاک یا این مکان بفیض رسید از مکین برف

3 فردا ز تیغ مهر مسخر شود زمین امروز اگرچه هست بزیر نگین برف

4 در برف می زنند ز بس دست و پا شدند هندوستانیان مگس انگبین برف

1 کدامین شب به خواب آن روی خندانم نمی‌آید که دریاهای خون از چشم گریانم نمی‌آید

2 مگر زد برق آهم کاروان اشک خونین را که عمری شد به طوف طرف دامانم نمی‌آید

3 کمان‌ابرویی دیدم که مانند پر ناوک ز حیرانی به هم صف‌های مژگانم نمی‌آید

4 شکفتم گل گل از داغ تنمایش و زین داغم که او هرگز به گلگشت گلستانم نمی‌آید

1 آن دم که باده کلفتم از سینه می برد خورشید رشک بر دل بی کینه می برد

2 در هر بنا که عرض صفا می دهد رخت هر خشت فیض یک حلب آیینه می برد

3 دل را ز نرگسش سیهت یک نگه بس است پیمانه ای غبار غم از سینه می برد

4 موج شراب مصقل آیینهٔ دل است کز سینه زنگ کلفت دیرینه می برد

1 نه همین چون نی، گلو بی دور ساغر بود خشک موج خونم در سراپا همچو جوهر بود خشک

2 گرچه سر تا پا تنم در بزم حیرت بود چشم چشم چشمش چون زره از پای تا سر بود خشک

3 گریه می کردم ولی از حیرت نظاره اش اشک بر مژگان مرا چون آب خنجر بود خشک

4 می نوشتم نامه و خون از بنانم می چکد حیرتی دارم که چون بال کبوتر بود خشک

1 با همه اعضا مرا چون ابر گریان ساختند همچو شاخ گل سراپای تو خندان ساختند

2 شکرین لعلت ز موج آب حیوان ساختند نقل دندان ترا از شیرهٔ جان ساختند

3 حسن شوخی را که عالم روشن است از پرتوش در حجاب پردهٔ اظهار پنهان ساختند

4 نکهت گل رنگ یاقوت و خمیر صبح را گرد آوردند و آن سیب زنخدان ساختند

آثار جویای تبریزی

109 اثر از غزلیات در دیوان اشعار جویای تبریزی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات در دیوان اشعار جویای تبریزی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی