افروخت تا ز باده عذار از جویای تبریزی غزل 860
1. افروخت تا ز باده عذار سمن برم
حسنش می دو آتشه ریزد به ساغرم
...
1. افروخت تا ز باده عذار سمن برم
حسنش می دو آتشه ریزد به ساغرم
...
1. مستیش افزود تا بشکست مینای دلم
جام عیشش پر بود از ریختن های دلم
...
1. اگر حرفی ز سوز آتش عشقش بیان کردم
به رنگ شمع محفل خویش را صرف زبان کردم
...
1. افروختهٔ عشقم و پروانهٔ خویشم
مجنون تو لیلی وش و دیوانهٔ خویشم
...
1. ز شوق آنکه به گوشت رسیده آوازم
به بال ناله بود چون سپند پروازم
...
1. در حریم وصل از دلدار دور افتاده ام
مستم از کیفیت سرشار دور افتاده ام
...
1. نیست تنها بیرخت دشمن گریبان نالهام
رخنه اندازد جرسآسا به دامان نالهام
...
1. در کدورت خون شدم از خویش شادان آمدم
جسم رفتم در غم او از خود و جان آمدم
...
1. ما دل خویش به ابروی خم آویخته ایم
همچو قندیل ز طاق حرم آویخته ایم
...
1. حباب آسا فتد از دیدهٔ تر قطره اشکم
ز بس آهی نهان گردیده در هر قطره اشکم
...
1. اصلا بمی شکایتی از غم نکرده ایم
هرگز ز زخم شکوه به مرهم نکرده ایم
...
1. به او نزدیکم و از شرم خود را دور پندارم
وصالش داده دست و خویش را مهجور پندارم
...