گر چنین در ضعف دایم بگذرد از جویای تبریزی غزل 932
1. گر چنین در ضعف دایم بگذرد احوال من
مو برآرد دیدهٔ آیینه از تمثال من
...
1. گر چنین در ضعف دایم بگذرد احوال من
مو برآرد دیدهٔ آیینه از تمثال من
...
1. کام دل از لب شکرشکنی شیرین کن
وصف آن تنگ شکرگو سخنی شیرین کن
...
1. در دیار همتم فرش است گوهر بر زمین
افکند یاقوت را دستم چو اخگر بر زمین
...
1. بر لب منه پیالهٔ سرشار بیش ازین
دامن مزن بر آتش رخسار بیش ازین
...
1. تو و مستی و ناز و عشوه و مغرور خود بودن
من و بی طاقتی و راه صحرا و نیاسودن
...
1. چو رو از برقع آن رشک قمر می آورد بیرون
به چشم مردمک چون مور پر می آورد بیرون
...
1. آشفته زلف را ز صبا میکنی، مکن!
ما را اسیر دام بلا میکنی، مکن!
...
1. بی سخن نیست ترا یک سر مو بیش دهن
مو شکاف است زبان تو چو آیی به سخن
...
1. کی کمال مرد بدخو بر کسی گردد عیان
گشته در دیوار پشت چین پیشانی نهان
...
1. چون شمیم غنچه آیی گر ز قید دل برون
سیر عالم می کنی نارفته از منزل برون
...
1. خضر نتوانست نرد عشق آسان باختن
باید اول در قمار عاشقی جان باختن
...
1. ز پهلوی ریاضت کسب انوار سعادت کن
دلت را از گداز تن حباب بحر رحمت کن
...