آثار جویای تبریزی

صفحه 79 از 109
109 اثر از غزلیات در دیوان اشعار جویای تبریزی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات در دیوان اشعار جویای تبریزی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی

غزلیات در دیوان اشعار جویای تبریزی

1 بی ذکر تو نیکو نبود پیشهٔ دیگر بی فکر تو باطل بود اندیشهٔ دیگر

2 صهبای مجازم ندهد نشئه که باشد کیفیت مستان تو از شیشهٔ دیگر

3 کی قطع نظر از تو توانم که دواندست از هر مژه چشمت به دلم ریشهٔ دیگر

4 لبریز خیال تو ز بس گشته، نگنجد در غمکدهٔ سینه ام اندیشهٔ دیگر

1 در راه شوق جانان عزم سفر مبارک بر فوج غم دلم را فتح و ظفر مبارک

2 امروز صید مطلب بست آرزو به فتراک تیر دعای ما را بال اثر مبارک

3 شکر خدا که امروز کام از لبش گرفتم بر گلبن امیدم گلبرگ تر مبارک

4 کردیم نوبر بوس نام خدا ز لعلش بر نخل نارس ما بادا ثمر مبارک

1 گذشتم از سر عشقت من و خیال دگر گل دگر چمن دگر و نهال دگر

2 بس است در شب هجر توام توانایی همین قدر که زحالی روم بحال دگر

3 امیدوار به عفوم، چنانکه می ترسم مباد بیم گناهم شود و بال دگر

4 نشست تا به دلم چون نگین بر انگشتر فزوده جوهر حسن ترا جمال دگر

1 نباشد غیر عشق نیکوانم پیشهٔ دیگر به غیر از وصل خوبانم به دل اندیشهٔ دیگر

2 بجز فکر وصال او که یارب باد روزافزون به وصل او که نبود در دلم اندیشهٔ دیگر

3 اگر از تهمت یک شیشهٔ می محتسب ترسی توانم بر تو بستن هر نفس صد شیشهٔ دیگر

4 جهان باشد چراگاه غزالان هوس جویا بود ماوای ما شیران همت بیشهٔ دیگر

1 مردم و مهر ترا در دل نهان دارم هنوز از سر خاکم چنین مگذر که جان دارم هنوز

2 نالهٔ پهلو شکافی، بسکه لبریز غمم چون نی منقار در هر استخوان دارم هنوز

1 بحر را چشم تر ما از نظر می افکند کوه را بار غم از کمر می افکند

2 گر زبانم ریزه خوان شکوه شد از جا مرو شعلهٔ عشقست گاهی هم شرر می افکند

3 وادی خونخوار عشق است اینکه در گام نخست ناخن از سر پنجهٔ شیران نر می افکند

4 در دلم کز صاف یکرنگیست تخمیر گلش هر نفس نیرنگ او رنگ دگر می افکند

1 مستان پی گلگشت چمن می رسد امروز نازش به گل و سرو و سمن می رسد امروز

2 دور است که لب تشنهٔ خون دل خلق است آن طفل که دستش به دهن می رسد امروز

3 بر غنچهٔ گل در چمن از بسکه خموشی گر لعل تو بگرفت سخن می رسد امروز

4 مایل به ترنج مه و خورشید نباشد دستی که به آن سیب ذقن می رسد امروز

1 با چمن دوش به شوخی چه اداها می کرد غنچه را باد سحر بند قبا وا می کرد

2 شوخی دختر رز دیدهٔ معنی بینم در پس پردهٔ رنگ تو تماشا می کرد

3 همچو بوی گلم از ضعف ز جا برمی داشت گر نسیمی ز چمن روی بصحرا می کرد

4 پیش از آندم که شود مصرع قدش موزون کسب معنی دلم از عالم بالا می کرد

1 هرگز صدا نبرده در این بزم ره به گوش افتاده است رسم فغان همنشین خموش

2 نامم شنید غیر و سرافکنده شد روان چون سگ که خم نهد ر خود را ز درد گوش

3 دل زندگی مجوی ز بیگانه از سخن آری چراغ بزم بمیرد چو شد خموش

1 کرده جا تا آن لب میگون به افسون در دلم غنچه سان شد برگ گل هر قطرهٔ خون در دلم

2 می توانی ساقی از جامی روان بخشم شوی مهربان شو می به ساغر کن، مکن خون در دلم!‏

3 سیر و دور وحشتم بیرون ز خود یک گام نیست ریخت عشق از گرد غم تا رنگ هامون در دلم

4 در سرم تنها نه همچون شمع بزم آشفتگی است دور از او هر قطره خون گشته مجنون در دلم

آثار جویای تبریزی

109 اثر از غزلیات در دیوان اشعار جویای تبریزی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات در دیوان اشعار جویای تبریزی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی