1 به سیر باغ خرامان شد آن نگار امروز چه مایه فیض که اندوخت نوبهار امروز
2 دلم زدیدنش آبی که خورده بود امشب فرو چکید زمژگان اشکبار امروز
3 بود زجوش تر و تازگی به روی هوا چو خرده های گل آتشین شرار امروز
4 به رنگ جوهر تیغ از وفور حیرانی است که پیچ و تاب دلم مانده برقرار امروز
1 نه آسان زان سر کو عاشق بیدل برون آید ز جوش گریه هیهات است پا از گل برون آید
2 مجسم گشته حسن معنی گلشن به آیینی که بو از گل به رنگ لیلی از محمل برون آید
3 چنان در سینهام بر روی هم بنشسته گرد غم که اشک از چشم گریان مهرههای گل برون آید
4 شبی کز یاد رخسارش کند دل مجلسآرایی ز لب آهم چو دود شمع از محفل برون آید
1 به قدر دستگه پامال حب مال خواهی شد اگر دستی نخواهی داشت فارغ بال خواهی شد
2 خمار آرزویم بشکن و یک جرعه بر لب نه چو جام گل زصاف رنگ مالامال خواهی شد
3 اگر طاووس رنگین جلوهٔ من در خرام آید تو هم زاهد سراپا چشم از دنبال خواهی شد
4 تکلف بر طرف زین دست و بازو در نظر دارد که چون دست هما بر مایهٔ اقبال خواهی شد
1 بی تو ساغر لخت دل چون لاله دارد در کفش قطرهٔ می سوزش تبخاله دارد در کفش
2 کرده گلچین سخت بیرحمانه تاراج چمن چون جرس هر غنچهٔ گل ناله دارد در کفش
3 نور مه بخشید عکس عارض او باده را خط جام امشب نمود هاله دارد در کفش
4 عارضت تا در چمن آتش فروز رشک شد گل ز هر برگی جگر پرکاله دارد در کفش
1 هر که بگشاید زبان نطق بیجا پیش خلق همچو راز می پرستان است رسوا پیش خلق
2 نخوت ارباب همت بدتر از دون همتی است سر فرود آرم گه ریزش چو مینا پیش خلق
3 با وجود بیوفایی دوست می دارم ترا سخت پیش من عزیزی همچو دنیا پیش خلق
4 اهل همت را بود مردن ز فرط احتیاج بهتر از بردن پی روزی تقاضا پیش خلق
1 آه ما کی در شب هجرت فلک پیما نشد هر حباب اشک ما همچشم با دریا نشد
2 مصر معموری بود از اشک و آه ما خراب در کدامین شهر جا کردیم کان صحرا نشد
3 کی به بزم دلبری خون نیاز عاشقان در هجوم ناز او پامال استغنا نشد
4 هر که آمد زین جهان گلهای عشرت چید و رفت غنچهٔ امید ما بود آنکه هرگز وا نشد
1 چو گل ز فیض صبوحی پر است جام جمال به یک پیاله می از صاف رنگ مالامال
2 ز بد مجوی بجز فتنه چون بیابد دست زبان شورش زنبور نیست غیر از بال
3 چنین که سوز غمش در سر تماشاییست تو گویی از لب هر بام سرزده تبخال
4 چو غنچه کیسهٔ لب بستگان تهی نبود به فکر زر مخروش و برای مال منال
1 شب که حالم زغم هجر تو دیگرگون بود بر کفم ساغر می آبلهٔ پرخون بود
2 دیده دیدم که به خوناب جگر می غلتید خبر از حال دلم نیست ندانم چون بود
3 معنیی نیست در این نشئه مگر با مجنون آنکه پنداشمتش بی خرد افلاطون بود
4 شوخی رنگ تو می آمدم امشب بخیال دیده ام تا به سحر جام می گلگون بود
1 ز حیرت ماند در بند چکیدن گوهر کوشش وگرنه قطرهٔ آبی است از شرم بناگوشش
2 گشود آخر به زور شوخی آن قفل معما را سخن موج تپش زد بسکه در لبهای خاموشش
3 همآغوش تو یکبار آنکه شد چون چشم قربانی پس از مردن بماند تا قیامت باز آغوشش
4 تکلف بر طرف سرچشمهٔ حیوان به جوش آمد چو گشتند از تکلم موجزن لبهای می نوشش
1 اشک ما موج شراب دل بود آه ما دود کباب دل بود
2 خالهای عارض او جا به جا نقطه های انتخاب دل بود
3 سرمه و خال است باب چشم و روی درد بی اندازه باب دل بود
4 می تواند لوح دل آیینه بود جوهرش گر اضطراب دل بود