از سخن یک جو نه بر قدر سخن از جویای تبریزی غزل 610
1. از سخن یک جو نه بر قدر سخن پرور فزود
کی ز گوهر بر بهای رشتهٔ گوهر فزود
1. از سخن یک جو نه بر قدر سخن پرور فزود
کی ز گوهر بر بهای رشتهٔ گوهر فزود
1. بس که گوهر بر کنارم چشم خونپالا فشاند
بینیازیم آستین چون موج بر دریا فشاند
1. از زمین و آسمان هرگز دلم آبی نخورد
تر نمی گردد دماغ خواهشم زین صاف و درد
1. کسی که در طلبش درد جستجو دارد
همیشه گریه چو گرداب در گلو دارد
1. زخم دلم چو غنچه فراهم نمی شود
ممنون چرب نرمی مرهم نمی شود
1. چو آفتاب جمال تو آشکاره شود
چراغ لعل به فانوس سنگ خاره شود
1. غنچه در صحن چمن دل را نه آسان واکند
این گره را قطرهٔ شبنم به دندان واکند
1. سوار شو که جمالت یکی شود
خوش آب و رنگ شود چون نگین سوار شود
1. چه کامها که قدح از تو برنمی گیرد
چه مایه فیض کزان لعل تر نمی گیرد
1. گل فیض از ریاض حسن زاهد چیدنی دارد
چرا می پوشی از حق چشم، باطل دیدنی دارد
1. آمدی چون چشم روزن دیده بیخواب از تو شد
همچو گوهر خلوتم لبریز مهتاب از تو شد
1. پیچ و خم مو را چو آن مشکین سلاسل میدهد
داد بیتابی دلم چون مرغ بسمل میدهد