1 کسی که در طلبش درد جستجو دارد همیشه گریه چو گرداب در گلو دارد
2 هوای باده بود در سری که بی مغز است شراب، نسبت نزدیک با کدو دارد
3 ز شور لعل تو یکبار هر که کام گرفت دلی به سینه نمکسود آرزو دارد
4 چمن به چشم حقیقت نهال کردهٔ تست ز روی و موی تو گل رنگ فیض و بو دارد
1 عشاق همچو دل به بر شیر خفته اند این قوم زیر سایهٔ شمشیر خفته اند
2 از برق تیغبازی تقدیر بی خبر خامان به ناز بالش تدبیر خفته اند
3 جمعی که غافلند ز حق با وجود علم با دیده های باز چو زنجیر خفته اند
4 آنها که گشته اند همه محو سرخ و زرد در جامه خواب رنگ چو تصویر خفته اند
1 به معشوقی سزاوار است حسنی گو ادا دارد وگرنه هر گلی کز خاک میروید صفا دارد
2 شکست نفس از فیض کمال نفس میباشد ز غلتانی در یکدانهٔ ما آسیا دارد
3 رباید بیشتر دل را چو گردد حسن کاملتر به پیچ و تاب خط رخسار او موج صفا دارد
4 به هر مویش دو عالم میدهم بیعانه خوش باشد اگر زلف سیاه او سر سودای ما دارد
1 رنگ حسن گل رخان هند را چون ریختند پرتو مهتاب در پرویزن گل بیختند
2 می تواند گردهٔ رنگ بناگوشت شود با شمیم گل هوای صبح را آمیختند
3 داد ازین دشمن مروت دوستان جویا که باز رشتهٔ پیمان و الفت را ز هم بگسیختند
1 من که در سیر گلم بیخودی مل باشد می و پیمانه ام از بوی گل و گل باشد
2 خودنما گشته سر زلف تو از هر سر موی لازم طول امل عرض تجمل باشد
3 با دل سوخته ام گرمی سرشار مکن که علاجش به تباشیر تغافل باشد
4 دور از آن زلف دلم بسکه پریشان حالست آه آشفته من سایهٔ سنبل باشد
1 با لب خشک آنکه در عشق تو دامن تر کند می رسد گر ناز بر سلطان بحر و بر کند
2 می تواند غوطه زد در آبروی اعتبار خویش را گردآوری آنکس که چون گوهر کند
1 شبی که مستی باد تو در سرم باشد دل گداخته صهبای ساغرم باشد
2 به هر طرف که گشایم نظر گلستان است خیال روی تو تا در برابرم باشد
3 منم به معرکهٔ خودکشی چنان تیغی که پیچ و تاب غم عشق جوهرم باشد
4 خبر نکرده سر خود گرفتن از بزمم ادای تازهٔ آن شوخ خود سرم باشد
1 با شوخی چنان به کنارم نشسته ماند گویی به لوح حافظه مضمون جسته ماند
2 طومار شکوه های دل من به دست چرخ نگشوده همچو غنچهٔ شاخ شکسته ماند
3 باز آکه در فراق تو هر موی بر تنم بسیار بی قرارتر از نبض خسته ماند
4 مضمون بسته را نتواند کسی گشاد مرغ دلم به زلف تو تا حشر بسته ماند
1 هر که از چشم تو کیفیت والا دارد از تماشای لبت نشئه دو بالا دارد
1 بیدلی کو واله دیدار آن طناز ماند دیدهٔ حیران در فیضی به رویش باز ماند
2 بسکه وحشت کرده از طبل تپیدنهای دل رنگ ما چون طایر تصویر در پرواز ماند
3 آه عالم سوز باشد در غبار خود نهان نالهٔ مستور ما در پردهٔ آواز ماند
4 دست عشقم زین چمن در غنچگیها چیده است زان زبان در پردهٔ دل سر به مهر راز ماند