آثار جویای تبریزی

صفحه 51 از 109
109 اثر از غزلیات در دیوان اشعار جویای تبریزی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات در دیوان اشعار جویای تبریزی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی

غزلیات در دیوان اشعار جویای تبریزی

1 در این صحرا به گوشم شور محزونی نمی‌آید صدای شیون زنجیر مجنونی نمی‌آید

2 شهادتگاه ما را کار هرکس نیست پی بردن که چون نقش نگین از زخم ما خونی نمی‌آید

3 ترا در همسرانت سرکشی چون شعله می‌زیبد بلی این شیوه از هر جامه گلگونی نمی‌آید

4 تو وسعت مشربی را بسته‌ای گویا به خود زاهد کز این دامان صحرا بوی مجنونی نمی‌آید

1 باز دل زآتش سودای تو درمی گیرد سوختن شمع صفت باز ز سر می گیرد

2 صبح پیری بصد آیین جوانی باشد در خزان گلشن ما رنگ دگر می گیرد

1 مفت رندی است که کام از لب ساغر گیرد شمع سان ز آتش می مغز سرش درگیرد

2 رهنما راهزن سالک تجرید بود دشمن است آنکه سر دست شناور گیرد

3 در تمنای سر زلف بهم خوردهٔ او دست بیتابی دل دامن محشر گیرد

4 می زخم آمده چون مهر زکهسار برون ید بیضا بود آن دست که ساغر گیرد

1 اهل عالم جب به سوز عشق دل افسرده اند سینه ها گویی که فانوس چراغ مرده اند

2 می فریبد هر قدر دور از نظر باشد سراب گوشه گیران بازی دنیا فزون تر خورده اند

3 کی مراد خلق بر روی زمین حاصل شود؟ نوجوانان بسکه در خاک آرزوها برده اند

4 سخت ترسم شاهباز غمزه اش خالی فتد مرغ دلها طبل وحشت از تپیدن خورده اند

1 نونهال من ز طفلی آشنا بیگانه بود کوچه گرد شهره و بدمست و دشمن خانه بود

2 کرد پیدا این زمان نام خدا تمکینکی ورنه وضعش پیش ازین بسیار بیباکانه بود

3 همچو نرگس بال شوق از شش جهت چشمم گشاد تا تواند شمع رخسار ترا پروانه بود

4 خاطر ما با محبت توام آمد از نخست عشق هر جا دام گستر شد دل ما دانه بود

1 بهر دنیا بودنت غمگین زنادانی بود خط بطلان تو چین بر لوح پیشانی بود

2 از گداز تن چه اندیشی اگر جان پروری پاس تن مانند شمع تدشمن جانی بود

3 هر که دانشور بود دانا نداند خویش را دعوی دانایی مردم ز نادانی بود

4 از غرور تو به عاصی تر شوند اهل ریا دامن زاهد، تر از اشک پشیمانی بود

1 از رفتنت خوشی ز چمن دور می شود هر غنچهٔ گلی دل رنجور می شود

2 از بی دماغی ام سر گلگشت باغ نیست کآنجا ز شور خندهٔ گل شور می شود

3 ظالم مکن ستم به ضعیفان که روز حشر هر مور صد برابر زنبور می شود

4 مانند ریگ شیشهٔ ساعت عجب مدان گر گور خاکسار پر از نور می شود

1 دل به قدر عقل هر کس را اسیر غم شود چون سبک مغزی فزون شد سرگردانی کم شود

2 آدمیت فوق خوبیها بود، خوارش مگیر آنکه بتواند ملک گردید، کاش آدم شود

3 گر غباری ز آستان عشق بنشیند به کوه سونش الماس جزء اعظم مرهم شود

4 صبحدم چون بی نقاب آمد به گلشن بوی گل از گداز شرم بر رخسار او شبنم شود

1 می به جام گل از آن رخسار زیبا ریختند رنگ سرو از سایهٔ آن قد رعنا ریختند

2 خلوت دل روشن از فیض ریاضت می شود شمع این بزم از گداز پیکر ما ریختند

3 خواستم تا در خیال آرم شکوه عشق را چشم چون برهم زدم در قطره دریا ریختند

4 شرم افشای حقیقت مهر لب شد هر قدر صاف منصوری به جام طاقت ما ریختند

1 بی تو اخگر در درونم از جگر پرکاله بود دل مرا در تشت آتش همچو داغ لاله بود

2 دوش بر دوش اثر تا خلوت دلها شدم شب که پروازم سپندآسا به بال ناله بود

3 تا به گرد خویش می گشتم به جست و جوی یار از خود آغوشم تهی چون شعلهٔ جواله بود

4 شب چو شمع بزم تا در حلقهٔ مستان شدی دور صهبا ماه رخسار ترا چون هاله بود

آثار جویای تبریزی

109 اثر از غزلیات در دیوان اشعار جویای تبریزی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات در دیوان اشعار جویای تبریزی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی