آثار جویای تبریزی

صفحه 53 از 109
109 اثر از غزلیات در دیوان اشعار جویای تبریزی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات در دیوان اشعار جویای تبریزی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی

غزلیات در دیوان اشعار جویای تبریزی

1 غنچه در صحن چمن دل را نه آسان واکند این گره را قطرهٔ شبنم به دندان واکند

2 آفتاب من به نقد جان چو شد جولان فروش صبح را پیش از دو دم نگذاشت دکان واکند

3 بسکه می چسبند لبهایش ز شیرینی بهم در شکفتن چون زهم آن لعل خندان واکند

4 می تواند گوهر مقصود را در عقد داشت عقدهٔ تن را کسی کز رشتهٔ جان واکند

1 دل آشفتهٔ من کی دماغ گلستان دارد که شاخ گل به چشمم حکم تیغ خونفشان دارد

2 بود در پردهٔ نومیدیم امیدواریها که در خود هر گره چون غنچه ناخنها نهان دارد

3 بلغزد پای دلها بسکه سوی پستی فطرت زمین در دیدهٔ مردم شکوه آسمان دارد

4 نمی باشد دو رنگی در طریق راستان جویا که شمع بزم در دل هر چه دارد، بر زبان دارد

1 شور خندیدن گل چون به سر جوش آید یادم از قهقههٔ آن بت می نوش آید

2 غافل از نالهٔ حیرت زدگانی هیهات چه فغانها که به گوش از لب خاموش آید

3 غم درویش نشانید به خاکم چو خدنگ چون کمان آنکه به صد زور در آغوش آید

1 شب که دل اندیشهٔ آن نشتر مژگان کند همچو طنبورم به تن هر رگ جدا افغان کند

2 شوخ بیباکی مرا از بس به دل افکنده شور قطرهٔ اشکم به دریا گر فتد طوفان کند

3 جوهر تیغت زقرب آن میان بر خویشتن آنقدر ناله که شمشیر ترا سوهان کند

4 عشق را مشکل بود در سینه مخفی داشتن شعله را تا کی کسی در نیستان پنهان کند

1 شب که یاد چشم مستش از غمم افزوده بود آسمان پردود و آهم چون سفال دوده بود

2 پشت بر دیوار آهن داشتم از فیض صبر همچو جوهر تا دلم در پیچ و تاب آسوده بود

3 در نقاب شرم از بس حسن مستوری نهان چهرهٔ تصویر او هم از حیا نگشوده بود

4 عالمی را گرچه شب بر خاک بیهوشی فکند همچنان پیمانهٔ چشم تو ناپیموده بود

1 بلبلی نیست دل خسته که نالان نشود داغ عشق تو گلی نیست که خندان نشود

2 توبه کرد آنکه زهم صحبتی دختر رز مرد باشد اگر از کرده پشیمان نشود

3 جنگ را خوی تو داده است در آفاق رواج مهر با صبح چرا دست و گریبان نشود

4 صبر را لنگر خود ساز که در لجهٔ عشق زورقی نیست که سیلی خور طوفان نشود

1 زمی حسن فرنگش چون به فکر آب و رنگ افتد چنان رخسارش افروزد که آتش در فرنگ افتد

2 اگر زخم تو ننوازد مرا از گرمی آهم چنان کز نوک مژگان اشک پیکان از خدگ افتد

1 دل به زخم خنجر احسان کس بسمل نشد صید ما منت کش جانبخشی قاتل نشد

2 عاشقانت را بود با درد پیوند دگر بعد مردن وای اگر مشت گل ما دل نشد

3 می رسد جان در گداز تن به معراج قبول استخوانی تا نماند از ماه نو کامل نشد

4 زینت تن باعث نقص هنر کی می شود جوهر آیینه از موج صفا زایل نشد

1 آنانکه میل وصل تو خود کام می کنند آخر ز بوسه صلح به پیغام می کنند

2 یک قطره خون از مژهٔ غم چکیده ایست آنرا که عاشقان تو دل نام می کنند

3 مستان به رنگ شیشهٔ ساعت ز رفتنت گرد کدورت از دل هم وام می کنند

4 یابند لذت شکر از سرکهٔ جبین آنانکه خو به تلخی دشنام می کنند

1 ترک دنیا باعث نیکویی حال تو شد همچو موج افشاندن دستی پر و بال تو شد

2 ریخت گرد خط به گرد عارضت زان کز حیا گردش رنگ آسیای دانهٔ خال تو شد

3 هر طرف سرو روانت در خرام آمد به ناز چشم مردم همچو نقش پا به دنبال تو شد

4 خیرگی با سایه پرورد نزاکت کافری است ای نگه آن صفحهٔ رخسار پامال تو شد

آثار جویای تبریزی

109 اثر از غزلیات در دیوان اشعار جویای تبریزی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات در دیوان اشعار جویای تبریزی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی