1 ترک همره رهنمای کوی ماه من بود چشم پوشیدن ز مردم شمع راه من بود
2 من که چشم عیب بینی را نمی پوشم زخلق سر زند از هر که تقصیری گناه من بود
3 چون شمیم غنچه از خوناب دل جوشیده ام سرو رنگین جلوه ای گر هست آه من بود
4 گر به ظاهر زان گل رو چشم می پوشم ولی هر بن مژگان کمینگاه نگاه من بود
1 به لقای تو هر آن دیده که روشن باشد همه جا در نظرش وادی ایمن باشد
2 دل به الطاف ستم پیشه تسلی نشود نبرد تشنگی آبی که در آهن باشد
3 گرد ظلمت ز بس از صرصر آهم پاشید لاله را داغ چراغ ته دامن باشد
4 چرب نرمی مبر از حد، دل افروخته ام نه چراغی است که محتاج به روغن باشد
1 سهی سروی که رفتارش ز دل خوناب می ریزد ز هر نقش قدم رنگ گل مهتاب می ریزد
2 دل هر کس که بگدازد ز سوز نالهٔ بلبل به جای اشک از مژگان گلاب ناب می ریزد
3 شب بیداد هجرانت ز بس بر خویش می پیچم ز دل تا دید اشکم رنگ صد گرداب می ریزد
4 شود گر روبرو با شعلهٔ رخسار او یکره زکف مشاطه را آیینه همچون آب می ریزد
1 سوار شو که جمالت یکی شود خوش آب و رنگ شود چون نگین سوار شود
2 ز تار زلف دل ما به دام شانه فتاد که مرغ رشته به پا صید شاخسار شود
3 به دلخراشی هر خار بایدم تن داد مرا که نکهت گب بر دماغ بار شود
4 کسی که سرکشی از چشم مردمش انداخت به دیده جای بیابد اگر غبار شود
1 در باغ چو گل برخ جانان نظر افکند فریاد که روز سیهم در بدر افکند
2 بزدود ز لوح دل ما نقش دویی را بیرنگی او آمد و رنگ دگر افکند
3 آن سر مگو را که به عشقش شده تفسیر در مجلس اغیار سرشکم بدر افکند
4 جویا ره عشق است که در گام نخستین ناخن ز سر پنجهٔ شیران نر افکند
1 نه همین عشق سر و تن دل و جان را هم خورد لخت لخت جگر شیردلان را هم خورد
2 آن ستمکار که پرمایهٔ بخل است دلش نه همین نان ستم غصهٔ آن را هم خورد
3 مار زلفش را نمی دانم چه افسون می کند مشک را در نافهٔ آهوی چین خون می کند
4 بسکه با خاک گلستان است استعداد فیض سرو را یک مصرع برجسته موزون می کند
1 پای بر آسودگان خواب راحت می زند قامت آن شوخ پهلو بر قیامت می زند
2 ترسم از رخسارش آب و رنگ ریزد بر کنار حسن سرشارش ز بس موج طراوت می زند
3 کام بر می دارد از کیفیت صاف طهور هر که شبها تا سحر جام ندامت می زند
4 گوییا از خوبنهای دل شکستن غافل است آنکه بر مینای ما سنگ ملامت می زند
1 فصل نوبهاران است ابر در خروش آمد نغمه سنج شد بلبل، خون گل به جوش آمد
2 صبح روز باران است مفت می گساران است باده بی محابا زن ار پرده پوش آمد
3 هیچکس نمی ماند بی نصیب از قسمت صاف روزی گل شد لاله دردنوش آمد
4 بهر وصف رخسارش پیش حسن گفتارش جمله تن زبان غنچه گل تمام گوش آمد
1 شب که عریان به بر آن شوخ قدح نوشم بود یک بغل نور چو فانوس در آغوشم بود
2 ابر رحمت شد و بارید به دل مایهٔ فیض گوهر چند که از لعل تو در گوشم بود
3 آنچه مینای فلک ریخت به پیمانهٔ مهر بی تکلف نمی از ساغر سر جوشم بود
4 شکر کز عشق سبکبار تعلق شده ام آرزو کوه گرانی به سر دوشم بود
1 یاد رخسار تو تا در جیب دل گلها فشاند چشم خونین تخم حسرت در کنار ما فشاند
2 روشن است از هر پر پروانه بزم نیستی شمع آسا آستین بر هستی خود تا فشاند
3 آب گوهر چون سویدا قیرگون آید به چشم تا غبار خاطرم را اشک بر دریا فشاند