سوی گلشن شو اکسیر حیاتت از جویای تبریزی غزل 657
1. سوی گلشن شو اکسیر حیاتت گر هوس باشد
هوایش پر به دل نزدیک ماند نفس باشد
1. سوی گلشن شو اکسیر حیاتت گر هوس باشد
هوایش پر به دل نزدیک ماند نفس باشد
1. آن دم که باده کلفتم از سینه می برد
خورشید رشک بر دل بی کینه می برد
1. خط به گرد عارضش گرد شمیم گل بود
سبزهٔ پشت لبش موج نسیم گل بود
1. شب که در ساغر شراب ارغوان افکنده بود
پیش رویش باده را آتش بجان افکنده بود
1. دایما خون دلم زان زلف و کاکل میچکد
آب و رنگ گل نگر کز شاخ سنبل میچکد
1. عیار ناقصان از فکر کامل می تواند شد
زبان گر خامشی عادت کند دل می تواند شد
1. غمی به خاطرم از بیش و کم نمی آید
به هر دلی که رضاجوست غم نمی آید
1. چو انگشتان نایی دایما در رقص می آید
سرانگشت طبیب از جستن نبضم نیاساید
1. تا چند رود دل پی کاری که ندارد
تا کی بود آوارهٔ یاری که ندارد
1. دست خواهش تا توان از مدعا باید کشید
خویش را در سایهٔ بال هما باید کشید
1. لب خندان به تو ای غنچه دهن بخشیدند
چشم گریان و دل خسته به من بخشیدند
1. دگر بوی کبابم از دل آواره می آید
مگر امشب ببزم آن شوخ آتشپاره می آید