اشک ما موج شراب دل بود از جویای تبریزی غزل 681
1. اشک ما موج شراب دل بود
آه ما دود کباب دل بود
1. اشک ما موج شراب دل بود
آه ما دود کباب دل بود
1. هر که چون صبح خودنمایی کرد
پیرهن بر تنش قبایی کرد
1. در این زمانه کسی نیست رو به من خندد
مگر به روی دلم چاک پیرهن خندد
1. آتش آهم ز بس گلزار بی نم می شود
برگ گل سنگ ته دندان شبنم می شود
1. با چمن دوش به شوخی چه اداها می کرد
غنچه را باد سحر بند قبا وا می کرد
1. کدامین شب به خواب آن روی خندانم نمیآید
که دریاهای خون از چشم گریانم نمیآید
1. وای بر دیده اگر محو بدایع نشود
بر دل افسوس که حیران صنایع نشود
1. اشتیاقم جام می را جان تصور می کند
هر خمی را چشمهٔ حیوان تصور می کند
1. سخن سازی چو چشم یار در دنیا نمی باشد
بلایی در جهان مانند آن بالا نمی باشد
1. قصیده ای که درآن مدح مرتضی نبود
چو سبحه ای است که از خاک کربلا نبود
1. آه ما کی در شب هجرت فلک پیما نشد
هر حباب اشک ما همچشم با دریا نشد
1. ز رنگ چهره ام بوی بهار درد می آید
نفس تا می کشم از سینه آه سرد می آید