1 امشب زمی چو مجلس دلدار گرم شد بازار گل فروشی رخسار گرم شد
2 جان را ز فیض عشق تعلق بود به جسم چندان بتافت مهر که دیوار گرم شد
3 بر من از این باده مپیما می نگاه سوزد دلم به سینه که بسیار گرم شد
4 برداشت چون نقاب ز رخ بزم در گرفت هنگامه ای ز شعلهٔ دیدار گرم شد
1 چو مست باده رخ از روزنی برون آرد چه روی نام خدا گلشنی برون آرد
2 زگرد بالش خورشید تکیه گه سازی چو شبنمت ز خود از دیدنی برون آرد
3 چه عقده ها که تواند گشود تدبیری هزار خار ز پا سوزنی برون آرد
4 عزیز مصر نکویی بود به سینه دلت اگر ز چنگ هوس دامنی برون آرد
1 تا غنچهٔ دل بلبل گل پیرهنی شد هر قطرهٔ خون در تن زارم چمنی شد
2 ای جان جهان کشتهٔ الماس ستم را هر رگ به تن از درد تو تار کفنی شد
3 عنوان:شوخی ات چون شیوهٔ عاشقکشی بنیاد کرد
4 شوخی ات چون شیوهٔ عاشقکشی بنیاد کرد فتنه را چشم تو سرخیل صف بیداد کرد
1 می توان صد عمر داد ناله و فریاد داد آه از این کم فرصتی این عمر بی بنیاد داد
2 عاشقان زار را با قوت بازو چه کار داد از دست اداهای تو ای فرهاد داد
3 جسم خاکی حجاب صورت معنی شود این غبار راه هستی را توان بر باد داد
4 غنچه آسا هر که جویا دل به بند زر نهاد آبرو را از پریشانی چو گل بر باد داد
1 چو یادم ابروی آن ماه عالمگیر می آید نفس از سینه ام بر لب دم شمشیر می آید
2 سبکروحان کنند از بادهٔ کوچکدلی مستی به بزمم از لب پیمانه بوی شیر می آید
3 به که گسترده زلف او بساط دلفریبی را که از دلها صدای شیون زنجیر می آید
4 زفیض بیخودی منظور اهل دید خواهی شد به گوشم این نوا از عالم تصویر می آید
1 چو زلفت بیدلان را در پی تسخیر می گردد به تن هر قطره خونم دانهٔ زنجیر می گردد
2 خیالش را ز بس در پرده های دل نهان دارم فلک از دود آهم صفحهٔ تصویر می گردد
3 بقدر سوز دل گر دود آه از سینه برخیزد در اندک فرصتی این ابر عالمگیر می گردد
4 نه تنها گردن مینا چو مارم می گزد بی او قدح شبهای هجرانش دهان شیر می گردد
1 پیش رخت مراست دل داغ داغ بند پروانه را بس است فروغ چراغ بند
2 از یاری نسیم سحر عطسه ریز شد تا صبح بود غنچهٔ گل را دماغ بند
3 از دست در چمن نگذارم پیاله را گویی چو نرگسم شده در کف ایاغ بند
4 آزاد کردهٔ غم عشقست خاطرم باشد مرا ز شغل محبت فراغ بند
1 رهی از خود نرفتن غیر گمراهی نمیباشد ز خود تا آگهی میباشد آگاهی نمیباشد
2 در آن وادی که نبود رهروان را رو سوی مقصد اگر باشی دلیلی غیر گمراهی نمیباشد
3 ادب از طرهاش کوتاه سازد دست سعیم را وگرنه با کمند زلف کوتاهی نمیباشد
4 جبین ناز را چندین منه بر ساعد سیمین سرت گردم قران ماه با ماهی نمیباشد
1 تا قامتش به سیر چمن شد ز جا بلند از برگ نخل را شده دست دعا بلند
2 ای چرخ کامرانی جاوید از آن تست از بس فتاده ایم نشد آه ما بلند
3 یابد اگر زپاس نفس رتبه ای دلت خوشتر بود از آنکه شوی بر هوا بلند
4 از ترک مدعاست که گردد دعا قبول دست دعا مکن ز پی مدعا بلند
1 هر کس ز تو چشم کام دارد بیچاره خیال خام دارد
2 دور از تو کسی که باده نوش است افشردهٔ دل به جام دارد
3 امروز نگین آن لب لعل در کشور حسن نام دارد
4 آخر روی تو خط برآورد آری هر صبح شام دارد