چه جورها که غمت با دل تباه از جویای تبریزی غزل 693
1. چه جورها که غمت با دل تباه نکرد
فغان من اثری در دل تو آه نکرد
1. چه جورها که غمت با دل تباه نکرد
فغان من اثری در دل تو آه نکرد
1. از نخستم تن ز درد عشق غم فرسوده بود
غنچه سانم دل درون بیضه خون آلوده بود
1. آشنا با عشق اگر شد عقدهٔ دل وا شود
قطرهٔ دریا می شود چون واصل دریا شود
1. اضطرابی دارم از آرام شوخ و شنگ تر
ناله ای از خامشی یک پرده سیر آهنگ تر
1. روم از خویشتن دنبال دلدار
مگر یابم خبر از حال دلدار
1. ای ز فیض لطف عامت گشته خون ناب شیر
از چه در کامم چو طفل غنچه شد خوناب شیر
1. فصل بهاران شده ساغر بگیر
از بط می خون کبوتر بگیر
1. غفل نبرده بهره ای از روزگار عمر
وقتی که فوت شد نبود در شمار عمر
1. گرچه از موج هوا چین بر جبین دارد بهار
خرمی از شاخ گل در آستین دارد بهار
1. نونهالم را ز بس بگذاشت بر شوخی مدار
عکس در آیینه چون در چشمه باشد بیقرار
1. بی ذکر تو نیکو نبود پیشهٔ دیگر
بی فکر تو باطل بود اندیشهٔ دیگر
1. به بیخودی شد از آن همزبان من تصویر
که هست محرم راز نهان من تصویر