رفت می نوشیم ز یاد آخر از جویای تبریزی غزل 717
1. رفت می نوشیم ز یاد آخر
شیشه از طاق دل فتاد آخر
1. رفت می نوشیم ز یاد آخر
شیشه از طاق دل فتاد آخر
1. نیست جز افغان مرا در بزم آن مکار کار
همچو آن بلبل که نالان است در گلزار زار
1. به فکر نام مباش اینقدر همین زنهار
به زیر سنگ منه دست از نگین زنهار
1. چون شود محو از دل خاکی سرشت ما غبار؟
کی به افشاندن رود از دامن صحرا غبار؟
1. یادش از شوخی به دل ما را نمی گیرد قرار
پرتو خورشید در دریا نمی گیرد قرار
1. گذشتم از سر عشقت من و خیال دگر
گل دگر چمن دگر و نهال دگر
1. آمدی مستانه و گل گل طرب دارد بهار
خندها از غنچهٔ گل زیر لب دارد بهار
1. دلم از هجر تو خون است امروز
آفت صبر و سکون است امروز
1. عمر رفت و هست ذوق آن بر و دوشم هنوز
تنگ دارد شوق آغوشش در آغوشم هنوز
1. چشم آینه پرآب است از مثال من هنوز
سنگ راهم گریه می آید به حال من هنوز
1. دل عاشق زفغان سیر نگردد هرگز
جرس از ناله گلوگیر نگردد هرگز
1. صبح شد ساقی همان مستی شب دارم هنوز
خنده ها بر گریه های بی سبب دارم هنوز