آثار جویای تبریزی

صفحه 61 از 109
109 اثر از غزلیات در دیوان اشعار جویای تبریزی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات در دیوان اشعار جویای تبریزی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی

غزلیات در دیوان اشعار جویای تبریزی

1 رخت آیینه را لبریز صاف نور می سازد شرر را در دل خارا چراغ طور می سازد

2 دل اهل ریا از ترک دنیا تیره می گردد سحر را چشم پوشیدن شب دیجور می سازد

3 ز دونان بیشتر اهل بصیرت در تعب باشند مگس با چشم مردم خویش را زنبور می سازد

4 علاج چرخ کج رو پشت دست همتم داند کمان سخت را سرپنجهٔ پرزور می سازد

1 به گردون آفتاب چون گرد دامن افشاند عبیر نور این فانوس بر پیراهن افشاند

2 شراب آرزوها مست خواب غفلتم دارد خوی خجلت مگر مشت گلابی بر من افشاند

3 گریبان چاک غلطد همچو گل هر غنچه از مستی اگر ته جرعهٔ خود را به خاک گلشن افشاند

4 ضعیفم لیک هرگز ناز گردون بر نمی دارم من آن مورم کز استغفا به خرمن دامن افشاند

1 بگو به پیرمغان که شبها به روی میخواره درنبندد که هر که بهر شکست دلها کمر ببندد، کمر نبندد

2 شب فراقت سر تو گردم به گرد خاطر مگرد چندین حذر که آهم چو نخل شعله بری به غیر از شرر نبندد

3 زبخت واژون و جوش گریه ز طالع دون و فرط زاری هجوم اشکم شب وصالت عجب که راه نبندد

4 به ترک دنیا مگر توانی ز رنج مردن نجات یابی کسی که در شد به کنج عزلت کمر به قصد سفر نبندد

1 زخم دلم چو غنچه فراهم نمی شود ممنون چرب نرمی مرهم نمی شود

2 از منعمی بخواه که هر چند می دهد هیچ از خزانهٔ کرمش کم نمی شود

3 زاهد، به حسن خلق، گرفتم فرشته شد اما هزار حیف که آدم نمی شود

4 با آنکه هست بر دل سنگین بنای او هرگز اساس عهد تو محکم نمی شود

1 آنکه چون جامی خورد آتش به بزمی در زند آفت دوران شود گر ساغر دیگر زند

2 می تواند گشت از خوان که و مه کامیاب دست تسلیم آنکه دایم چون مگس بر سر زند

3 می تواند روز و شب تاج سر افلاک بود هر که استغنا چو مهر و ماه بر افسر زند

4 مدت ایام دولت پنج روزش بیش نیست مدعی جویا چو گل گیرم که طبل زر زند

1 ز چشمم جز سرشک لعل‌گون بیرون نمی‌آید بلی هرگز در از دریای خون بیرون نمی‌آید

2 نمک‌ها بر جراحت زد تن درد آشنایم را دلم از خجلت شور جنون بیرون نمی‌آید

3 دلم را هرقدر خواهی به سنگ امتحان بشکن صدا زین ساغر لبریز خون بیرون نمی‌آید

4 نباشد شکوه‌ای صاحب هنر را بر زبان جویا که هرگز از رگ یاقوت خون بیرون نمی‌آید

1 میان او که در اندیشه در نمی آید عجب نباشد اگر در نظر نمی آید

2 چه اضطراب که خورشید را به تن نفکند کسی به شوخی حسن تو برنمی آید

3 تو هر قدر که شوی شوخ و شنگ معذوری که پاس خویش ز غلطان گهر نمی آید

4 به یک نگاه کند با دل آنچه هر مژه اش هزار سال زصد نیشتر نمی آید

1 آنانکه جام مهر تو بر سر کشیده اند چون ماه چارده سر از افسر کشیده اند

2 چون بوی غنچه درد ترا لخت لخت دل از شوق جمع آمده در بر کشیده اند

3 لبریز رنگ لعل و سفیداب گوهرند بر صفحه ای که شکل تو دلبر کشیده اند

4 آنانکه مست نشئهٔ توحید گشته اند جام ولای ساقی کوثر کشیده اند

1 اگر در گریه خودداری کنم چشمم خطر دارد زضبط اشک ترسم این جراحت آب بردارد

2 کسی را لاف حیرانی رسد در بزم دیدارش که چون گوهر به آب خشک دایم دیده تر دارد

3 نیندیشد زمردن هر که در ذکر خدا باشد چو بندد رخت هستی از زبان برگ سفر دارد

4 به رنگ بهله از سر پنجه اش کاری نمی آید ز بی مغزی رعونت پیشه دستی بر کمر دارد

1 زهجرت همچو خارا در تنم آتش نهان باشد به رنگ شمع محفل شعله مغز استخوان باشد

2 شرف دارد بر آهوی حرم صدبار آن صیدی که غلطیده به خون از تیر آن ابرو کمان باشد

3 دمی خالی نباشد از خیالش دیده ام جویا در این آیینه دلیم عکس چون جوهر نهان باشد

آثار جویای تبریزی

109 اثر از غزلیات در دیوان اشعار جویای تبریزی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات در دیوان اشعار جویای تبریزی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی