شد از نگاه که آشفته یار از جویای تبریزی غزل 729
1. شد از نگاه که آشفته یار ما امروز
گرفته رنگ خزان نوبهار ما امروز
1. شد از نگاه که آشفته یار ما امروز
گرفته رنگ خزان نوبهار ما امروز
1. مردم و مهر ترا در دل نهان دارم هنوز
از سر خاکم چنین مگذر که جان دارم هنوز
1. در دامن دل اشک ز مژگان تر انداز
این مشت شرر باز به جیب جگر انداز
1. نوبهار آمد هوا آیینه پرواز است باز
هر طرف خیل پری سرگرم پرواز است باز؟
1. فریاد چقدرها خورد افسوس بر امروز
آن کس که نه دندان فشرد بر جگر امروز
1. مستان پی گلگشت چمن می رسد امروز
نازش به گل و سرو و سمن می رسد امروز
1. به سیر باغ خرامان شد آن نگار امروز
چه مایه فیض که اندوخت نوبهار امروز
1. غیر از ایام وصال بت دلخواه مپرس
چند پرسی ز شب هجر، مپرس آه مپرس!
1. معنیی گر هست با رند می آشام است و بس
چشم بیداری و به عالم گر بود جام است و بس
1. ز لب به سینه عبث نیست ترکناز نفس
بود سمندر دل صید شاهباز نفس
1. غنچه از دلبستگی گردیده پنهان در لباس
مفت آزادی که چون سرو است عریان در لباس
1. به رنگ شمع بگدازد ز سوز سینه ام تیرش
چو موج باده گردد آب خون آلوده شمشیرش