1 زمین ز بار غم ما همین نه در ماند اگر به کوه برآییم از کمر ماند
2 ز سیر خمکدهٔ عشق سرخوش آمده ایم کدام باده به خونابهٔ جگر ماند؟
3 فغان روزم از آن دردناک تر ز شب است که آفتاب به روی تو بیشتر ماند
4 ز رخم طعنه دلم پای تا به سر ریش است زبان خصم چو افعی به نیشتر ماند
1 آمدی چون چشم روزن دیده بیخواب از تو شد همچو گوهر خلوتم لبریز مهتاب از تو شد
2 برق حسنت مضطرب سازد دل فولاد را بی مروت! جوهر آیینه سیماب از تو شد
3 آتش است آتش، منه دست نوازش بر دلم با وجود آنکه عمری پیش ازین آب از تو شد
4 عاشق آزاری به این حد شیوهٔ خوبان نبود جای من در نازنینان این ادا باب از تو شد
1 شعلهٔ رخسار او تا شمع بزم باده بود موج می پروانهٔ آتش به جان افتاده بود
2 پیش از آن ساعت که آمد سر و شوخش در خرام رنگ را چون نقش پا رخسارم از کف داده بود
3 از کف پایت ز بس نازکتر از برگ گل است بوسه چینی را لب هر غنچه ای آماده بود
4 شب که پیمودی تو بر دلها شراب جلوه را محتسب لبریز کیفیت چو جام باده بود
1 در شب هجران که یادت طاقت از من می برد اشک پیغ ام گریبان را بدامن می برد
2 قسمت هر کس بقدر رتبهٔ او می رسد کوه فیض نوبهاران را به دامن می برد
3 ترک من سرخانهٔ نازش بلند افتاده است پنجهٔ خورشید زان مژگان پرفن می برد
4 زینتی چون عیب پوشی نیست اهل دید را سرمه از تاریکی شب چشم روزن می برد
1 زاضطراب چو موج سراب آب نخورد دلی که در غم زلف تو پیچ و تاب نخورد
2 شبی که مغز جگر را به روی کار نداشت ز خونفشانی مژگان تر دل آب نخورد
3 دل است قابل فیضان درد از اعضاء بلی شکست بجز فرد انتخاب نخورد
4 چرا چو غنچه شمیم گل آید از دهنش به جای باده اگر شوخ من گلاب نخورد
1 خصم چون گردید عاجز بردباری پیشه کرد مار چون بی دست و پا شد، خاکساری پیشه کرد
2 همچو شمع و شعله می میرد زیکدم هجر او در جهان با دشمن خود هر که یاری پیشه کرد
3 بر رخش در خواب غفلت زدخوی خجلت گلاب آنکه از کردار زشتش شرمساری پیشه کرد
4 گشته باران آبروی عالم از افتادگی شد عزیز مصر خوبی آنکه خواری پیشه کرد
1 ز بس تمکین تکلم بر لبش اسرار را ماند ز بس شوخی ستادن در رهش رفتار را ماند
2 نهال جرأتم را نیست باری با جگر داری به چشمم پنجهٔ شیران گل بی خار را ماند
3 ز بس دور از تو در گرد کدورت گشته ام پنهان شکست رنگ رویم رخنهٔ دیوار را ماند
4 شبم از روی او روز است و روز از زلف مشکین شب به راه جستجو شبگیر ما ایوار را ماند
1 از باغ رفت و گل خون دایم به جام دارد هر غنچهٔ پارهٔ دل بی او به کام دارد
2 از عکس روی پنهان در گرد و کلفت غم آیینه ام ز جوهر در خاک دام دارد
3 گر با خودم نبردی گیرم ز روی ناز است نام مرا نبردن آیا چه نام دارد؟
4 ریحان زگل دمیدش جویا چرا ننالم لطفی که خاص من بود امروز عام دارد
1 پیچ و خم مو را چو آن مشکین سلاسل میدهد داد بیتابی دلم چون مرغ بسمل میدهد
2 محرم لب گشت پیغام دل از سعی زبان هرچه آرد موج از دریا به ساحل میدهد
3 کامیابست آنکه میبندد کمر بر مطلبی چشم او در کار دل بردن ز ما دل میدهد
4 میرسد از پهلوی خم ساغر و پیمانه را آنقدر فیضی که دل را پیر کامل میدهد
1 سرو من چون به سر شوخی انداز آمد گلبن از شوق چو طاوس به پرواز آمد
2 سوی من شست گشاید چو کشد جانب غیر چشمت از ناوک مژگان به چپ انداز آمد
3 مدتی رفتن و برگشتن او چون نگه است تا خیال تو برفت از نظرم بازم آمد
4 در جوابم گره افتاد زحیرت به زبان نرگس پرفن او بسکه سخن ساز آمد