1 دل از عشق مجازی کی مرا مسرور میگردد که این پروانه دایم گرد شمع طور میگردد
2 گزند از پهلوی خود میرسد ارباب خواهش را دل از جوش هوسها خانهٔ زنبور میگردد
3 نباشی از نمکپروردهات هم روز بد ایمن که داغ دل ز بخت شور چشم شور میگردد
4 به هر دور مگر از دور فغفورش به یاد آید که اشک از می به چشم کاسهٔ فغفور میگردد
1 غنچه مانند این دهن باشد چون دهان تو بی سخن باشد
2 پی بوحدت بریم از کثرت خلوت ما در انجمن باشد
3 گل داغ تو بر زمین دلم باغ باغ و چمن چمن باشد
4 سیر و دورم ز بس سبکروحی بوی گل وار در وطن باشد
1 چو از فکر کام تو حاصل شود زبان خار پیراهن دل شود
2 بود دست گل باز چون آینه به آن آینه رو مقابل شود
3 از آن ناز او اینقدر می کشم که طبعش به بیداد مایل شود
4 زبارندگی های ابر مژه فلک رود نیل و زمین گل شود
1 نخل بلندی است عشق داغ تو بارش بود عالم دیوانگی جوش بهارش بود
2 در ره گم گشتگی در سفر بیخودی بیدل غمدیده را یاد تو یارش بود
1 زورآوران که پنجهٔ افلاک می برند در کاسهٔ امل چه به جز خاک می برند
2 آنانکه شبنم گل شب زنده داری اند فیض سحر به دیدهٔ نمناک می برند
3 آنجا که نوش داروی شادی دهند ساز البته نسخه از ورق تاک می برند
4 پروانه طینتان که به شمع یقین رسند بال پرش ز شعلهٔ ادراک می برند
1 لاله آسا هر که در عشق تو خون آشام شد از حلاوت پای تا سر یک دهن چون جام شد
2 بعد مردن هم به راه انتظار ناوکش استخوانم پای تا سر چشم چون بادام شد
3 جوهرش چون نبض عاشق بال بیتابی زند بسکه دور از عکس او آیینه بی آرام شد
4 زآتش غم سوختند از بس به تن گلهای داغ پوست بر اعضا اسیران ترا گلدام شد
1 بس که گوهر بر کنارم چشم خونپالا فشاند بینیازیم آستین چون موج بر دریا فشاند
2 از شکفتن غنچه آب روی گلشن را فزود گوییا مشت گلابی بر رخ گلها فشاند
3 روسفیدی را که دل گنجینهٔ مهر تو شد بر جهان چون صبحدم دامان استغنا فشاند
4 چشم دارم سرو رعنایی برون آید زخاک تخم اشکی دیده ام کز یاد آن بالا فشاند
1 طول زلفت کم ز قامت نیست گر سنجی بگو روز و شب میزان چو میآید برابر میشود
2 اعتمادی بر نفس نبود که چون برگشت بخت هر چراغ زندگانی باد صرصر میشود
3 سیل اشک از سینهات بر دامن مژگان مریز هرقدر در خُم بماند باده بهتر میشود
4 اهل دل را میرسد در خورد استعداد فیض چون ترقی کرد آب صاف گوهر میشود
1 طعن ها زاهد به عشق پاک دامن می زند از سفاهت آستین بر شمع ایمن می زند
2 رفتی از باغ و چو طاووس بدام افتاده ای بال و پر در خاک و خون دور از تو گلشن می زند
3 می برد از جنگ با اغیار نقد خاطرم می کششد خنجر به غیر و تیغ بر من می زند
4 بسکه پر گرد کدورت شد ز دل تا دیده ام مهر و مه را هر نگاهم گل به روزن می زند
1 تنها نه چرخ بی سر و پا رقص می کند هر ذره ای ز شوق جدا رقص می کند
2 تا گشته ایم مطلع خورشید معرفت از شوق ذره ذرهٔ ما رقص می کند
3 بر دوش آه لخت دل خونچکان من چون برگ گل به روی هوا رقص می کند
4 همچون شراره ای که بود در میان دود در زلف آن پری دل ما رقص می کند