به گلزاری که در رفتار از جویای تبریزی غزل 753
1. به گلزاری که در رفتار آید سرو موزونش
برافرازد پی نظاره قامت بید مجنونش
1. به گلزاری که در رفتار آید سرو موزونش
برافرازد پی نظاره قامت بید مجنونش
1. چنان کز قهر او مانند صهبا آب شد آتش
چو جام باده از لطفش گل سیراب شد آتش
1. دل به غمگین مباش
عاقبت این قطره دریا می شود غمگین مباش
1. از یاد که گردید دلت مسکن آتش
کز سینه جهد آه تو چون جستن آتش
1. به وادیی که کند تیغ عشق تسخیرش
دل دو نیم بود نقش پای نخجیرش
1. ز مستی گر رسد دستم به لبهای نمک سودش
شود یاقوت دست افشار لعل خندهآلودش
1. شکاریی که دلم گشته است نخجیرش
صدای شیر به گشو آید از نی تیرش
1. هرگز صدا نبرده در این بزم ره به گوش
افتاده است رسم فغان همنشین خموش
1. ای دل هم آرمیده و هم می رمیده باشد
آه به باد رفته و اشک چکیده باش
1. زل بند چاشنی باشد حلاوت از لبش
شیرهٔ جان می چکد چون صاف لذت از لبش
1. خوشا جوش بهار تبت و دامان کهسارش
به شاخ ارغوان ماند رگ سنگ شرربارش
1. بتی که برده دلم زلف عنبر بویش
نشسته نکهت سنبل چو گرد بر مویش