آثار جویای تبریزی

صفحه 66 از 109
109 اثر از غزلیات در دیوان اشعار جویای تبریزی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات در دیوان اشعار جویای تبریزی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی

غزلیات در دیوان اشعار جویای تبریزی

1 باشد کسی که سر خوی او ز جام دل دایم به رنگ غنچه بخندد به کام دل

2 کی دلنشین شود اگر از دل سخن نخاست گوش دل آمده شنوای کلام دل

3 از خصم خانگی به خدا می برم پناه بر صفحهٔ وجود نماناد نام دل

4 قفل درون خانه گشادن نمی توان یارب کسی مباد گرفتار دام دل

1 معنیی گر هست با رند می آشام است و بس چشم بیداری و به عالم گر بود جام است و بس

2 جاده ها دور از خرامش سینه چاک افتاده اند کامیاب از پای بوس او لب بام است و بس

3 بهر دولت بگذرانی از چه بی آرام عمر دولتی گر هست عمر من در آرام است و بس

4 قامتش از شیوه های دلبری مجموعه ایست سرو را رعنایی از بالای اندام است و بس

1 تنها نه تنگنای دلم شد خراب خط عالم بهم برآمده از بیحساب خط

2 در چشم دید سرخی آن لعل نکته سنج شنجرف سر سخن بود اندر کتاب خط

3 زآن روی شعله ناک چو مویی بر آتش است بر عارضش مشاهده کن پیچ و تاب خط

4 نگذشته اول آنکه بطومار زلف تار روشن نکرده است سواد کتاب خط

1 در کسب هوا کوش که آزاد کند مشک بو را چو دمی همنفس باد کند مشک

2 دل را به شمیمی ز غم آزاد کند مشک هر عقدهٔ دل را گره باد کند مشک

3 پوشیده نماند به جهان جوهر معنی هر چند خموش آمده فریاد کند مشک

4 از نسبت آن جعد سیه موج هوا را آشفته تر از زلف پریزاد کند مشک

1 یادش از شوخی به دل ما را نمی گیرد قرار پرتو خورشید در دریا نمی گیرد قرار

2 سوز عشقت چون شرر در کاغذ آتش زده در سراپایم دمی یکجا نمی گیرد قرار

3 رحشتم از بسکه با آزادگی خو کرده است گرد ما بر دامن صحرا نمی گیرد قرار

4 نیستی آگه زحسن خویش کز بی طاقتی در کفت آیینه چون دریا نمی گیرد قرار

1 دارد دلم مهر علی از بس که پنهان در بغل هر ذرهٔ خاکم بود خورشید تابان در بغل

2 باشد دبستان ترا کیفیت صحن چمن چون غنچه طفلی هر طرف جزو گلستان در بغل

3 سیلاب اشکم را بود در موج خیز هجر او هر قطره طوفان در گره هر موج عمان در بغل

4 دایم ز بیم خوی او در راه جست‌وجوی او همچون جرس دارم دلی لرزان و نالان در بغل

1 ای ز فیض لطف عامت گشته خون ناب شیر از چه در کامم چو طفل غنچه شد خوناب شیر

2 آه سردم کرده از یاد بناگوشت چو ماه هر سحر در ساغر خورشید عالمتاب شیر

3 پیش از این گر ما در ایام شیر آب داشت می کند در دور ما لب تشنگان در آب شیر

4 تا برات روزی ام بر ما در ایام شد غنچه آسا گشت در پستان او خوناب شیر

1 آیینه با وقار تو سیماب می شود با شوخی تو برق رگ خواب می شود

2 جرأت بود مکیدن آن لب که چون نبات تا در دهن گذاشته ای آب می شود

3 آن باده ای که حسن بمینای دل کند در پرده های دیدهٔ ما ناب می شود

4 سرگشتگیان چاه زنخدان یار را در گریه عضو عضو چو دولاب می شود

1 از آن چون آب در گل‌ها بود آهسته رفتارش که می‌ترسد بریزد آب و رنگ از حسن سرشارش

2 کشد مجنون ما پای طلب در دامن دشتی که دارد شوخی مژگان لیلی هر سر خارش

3 ریاضت شاهد اعمال هرکس را بیاراید گداز دل نهد آیینه پیش حسن کردارش

4 درستی جوی در کار دل از فیض شکست دل شکستن در حقیقت خانهٔ دل راست معمارش

1 غیر از ایام وصال بت دلخواه مپرس چند پرسی ز شب هجر، مپرس آه مپرس!‏

2 همچو شمعم دم تقریر زبان درگیرد جان من! آه، از این آتش جانکاه مپرس

3 در ره عشق تو کردم قدم از سر چو شرار اولین گام ز خود رفتنم از راه مپرس

4 این یکی جان گل آن شعلهٔ افلاک گداز از نسیم سحر و آه سحرگاه مپرس

آثار جویای تبریزی

109 اثر از غزلیات در دیوان اشعار جویای تبریزی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات در دیوان اشعار جویای تبریزی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی