بود از سوز دلم هر قطره از جویای تبریزی غزل 777
1. بود از سوز دلم هر قطره خون در تن چراغ
پیش ازان دم کز شرر در سنگ شد روشن چراغ
1. بود از سوز دلم هر قطره خون در تن چراغ
پیش ازان دم کز شرر در سنگ شد روشن چراغ
1. میستاند باج از صرصر نگاه تند خلق
حسن را در پرده بر چون در ته دامن خلق
1. هر سبزه سراپای زبانست در این باغ
هر شبنمی از دیده ورانست در این باغ
1. گر نیست آفتاب برین در کمین برف
ریزد عرق ز واهمه چون از جبین برف
1. ز فیض باده شود پیکر ضعیف شگرف
چنانکه ماه نو از آفتاب بندد طرف
1. جمله عالم را هویدا کرد عشق
آنچه پنهان بود پیدا کرد عشق
1. هر که بگشاید زبان نطق بیجا پیش خلق
همچو راز می پرستان است رسوا پیش خلق
1. رفتم اما بی تو بس بی طاقتم داد از فراق
آه از غم، وای از هجران و فریاد از فراق
1. در کسب هوا کوش که آزاد کند مشک
بو را چو دمی همنفس باد کند مشک
1. لعل لب او راست ز رنگین سخنی رنگ
چندانکه ازو یافت عقیق یمنی رنگ
1. در راه شوق جانان عزم سفر مبارک
بر فوج غم دلم را فتح و ظفر مبارک
1. از سوز دلم دیدهٔ مهجور شود خشک
هر قطرهٔ خون در تن رنجور شود خشک