آثار جویای تبریزی

صفحه 65 از 109
109 اثر از غزلیات در دیوان اشعار جویای تبریزی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات در دیوان اشعار جویای تبریزی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی

غزلیات در دیوان اشعار جویای تبریزی

1 خامه ام گاهی به او گر نامه ای انشا کند چون زبان کودکان در سالهایش واکند

2 چون سحر نور سعادت از جبینش لامع است هر که شب را روز در اندیشهٔ فردا کند

3 مژده یاران کز وفور ناز امشب دور نیست چشمش استغنا اگر در کار استغنا کند

4 می درد از تیره روزی پردهٔ ناموس عشق شعله در شب خویشتن را بیشتر رسوا کند

1 نسبتی باشد بتان هند را با پان هند حاصلی نبود بجز خون خوردن از سبزان هند

2 می کنند از بس زموی سر خودآرایی بجاست گر به درد آید سر معشوقی مردان هند

3 در سواد هند دست از لذت دنیا بشوی جز جگر خواری نباشد نعمتی بر خوان هند

4 از فریب وعدهٔ هندی نژادان غافلی ضعف در پیمان این قوم است چون پیمان هند

1 ز فیض نور معنی شام اهل دل سحر باشد چراغ خلوتم از خویش روشن چون گهر باشد

2 ز بس از خویشتن رفتند در بزم تو مشتاقان تکلم بر لب حیرت نصیبات خبر باشد

3 اگر داری عزای فوت وقت ای دل خوشا حالت نپنداری که اینجا نخل ماتم بی ثمر باشد

4 فنا شاه و گدا را همچو خم در یابد ای غافل بلند و پست عالم رمزی از زیر و زبر باشد

1 آنکه زلفش به دلم دست تطاول پیچد دود در خلوتش از نکهت سنبل پیچد

2 پلکها چون بگذارد بهم از مستی خواب سرمه از نرگس او در ورق گل پیچد

3 مخزن گوهر مقصود شود همچو صدف پای سعی آنکه به دامان توکل پیچد

4 داغ دارد دل مستغنی ما منعم را پنجهٔ بی طعمی دست تمول پیچد

1 زجوش ناز دندانت در نایاب را ماند تبسم بر لبت صبح شب مهتاب را ماند

2 کدامین نوگل، آئین بند گلشن شد، که هر بلبل ز هر افشاندن بالی دل بیتاب را ماند

1 عجزم از عشق محال است عنان تاب شود حسن این بادیه سد ره سیلاب شود

2 هر که لبریز هوای تو بود همچو حباب پیرهن بر تنش از آتش دل آب شود

3 بسکه سرگشتگی از صورت حالم پیداست روبرویم چو شود آینه گرداب شود

4 گر چنین روی تو دل را به طپش اندازد جوهر آینه ها محشر سیماب شود

1 آنچه از بوسی بر آن لب‌های شیرین می‌رود کافرم هرگز به گلشن گر ز گلچین می‌رود

2 بر دل بلبل ز بس بنشسته زین گلشن غبار بر هوا همچون پر افتاده سنگین می‌رود

3 بسته بر خود هر طرف آیینه‌ها از لخت دل نخل آهم جانب گردون به آیین می‌رود

4 بس که از دل می‌رباید طاقت و صبر و قرار شوخ می‌آید برم یار و به تمکین می‌رود

1 خوی آن جور آشنا بیگانه از هوشم کند می کند دانسته یادم تا فراموشم کند

2 حسن سرشار ترا نازم شکوهش کم مباد با وجود صد زبان چون غنچه خاموشم کند

3 غبارم بر فلک پرواز مانند ملک دارد هنوز آن کینه جو کین مرا همچون فلک دارد

4 عجب شوری ست آمیزد چو درد عشق با مستی کباب لخت دل در بزم می نوشان نمک دارد

1 اشکم چون خون زدیده چکان بی تو می رود آهم به رنگ شعله طپان بی تو می رود

2 گر قامتم دو تاست همان سوز دل بجاست آهم چو ناوکی زکمان بی تو می رود

3 دور از تو یک نفس نتوان شد به اختیار در حیرتم که عمر چسان بی تو می رود

1 پا ز سر در ره شوقش چو شرر باید کرد خردهٔ جان به کف از خویش سفر باید کرد

2 این شکرخند کز ابنای زمان می بینی لب خمیازهٔ شیر است حذر باید کرد

3 تا دل اهل بصیرت خورد از دیدنت آب فکر گردآوری خود چو گهر باید کرد

4 هیچ دانی زچه مقراض دو پلکت دادند یعنی از غیر خدا قطع نظر باید کرد

آثار جویای تبریزی

109 اثر از غزلیات در دیوان اشعار جویای تبریزی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات در دیوان اشعار جویای تبریزی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی