از آن چون آب در گلها بود از جویای تبریزی غزل 765
1. از آن چون آب در گلها بود آهسته رفتارش
که میترسد بریزد آب و رنگ از حسن سرشارش
1. از آن چون آب در گلها بود آهسته رفتارش
که میترسد بریزد آب و رنگ از حسن سرشارش
1. در بزم می چو آمده ای بی حجاب باش
شوخ و حریف حرف مصاحب شراب باش
1. سبزه پامال شد از نرمی خویش
لاله داغست ز خون گرمی خویش
1. بود لبریز صهبای لطافت ساغر رنگش
زند پهلو بموج نکهت گل جوهر رنگش
1. یار مست است امشب و من کامرانم از لبش
میمکم چندان که خون خود ستانم از لبش
1. بهره از یاری یاری نیستش
هر که طبع بردباری نیستش
1. گیرم غم تو و دل خونین دهم عوض
تنها نه دل دهم که دل و دین هم عوض
1. نوبهار آمد خرامان دوش بر دوش نشاط
داد گلبن را بکف جامی ز سر جوش نشاط
1. تنها نه تنگنای دلم شد خراب خط
عالم بهم برآمده از بیحساب خط
1. هرگز نیامده است و نیاید ز ما غلط
ما و گله ز خوی تو کذب، افترا، غلط
1. چو بیند آن عذار لاله گون شمع
بریزد جای اشک از دیده خون شمع
1. غیر از دلم که بی تو در او گشته داغ جمع
در کلبه ای که دیده هزاران چراغ جمع؟