نه همین چون نی، گلو بی از جویای تبریزی غزل 789
1. نه همین چون نی، گلو بی دور ساغر بود خشک
موج خونم در سراپا همچو جوهر بود خشک
1. نه همین چون نی، گلو بی دور ساغر بود خشک
موج خونم در سراپا همچو جوهر بود خشک
1. در تنم از خون نمی گذاشت فریاد
لخت دل می آرد از چشمم برون، داد از سرشک
1. دل از کف رفت بدگو را ز کلفت در وفور زنگ
خورد فولاد را سازد چو ناخن بند مور زنگ
1. کشیده لاله شراب شبانه از رگ سنگ
چو شعله خونش ازان زد زبانه از رگ سنگ
1. حسن صدا از آن دهن غنچه فام تنگ
چون معنی لطیف بود در کلام تنگ
1. باشد کسی که سر خوی او ز جام دل
دایم به رنگ غنچه بخندد به کام دل
1. گل کی نهد از ناز قدم بر سر بلبل
باشد به چمن سایهٔ گل افسر بلبل
1. خنجر مژگان او زد زخم پنهانی به دل
منصب در خاک و خون غلطیدن ارزانی به دل
1. چو گل ز فیض صبوحی پر است جام جمال
به یک پیاله می از صاف رنگ مالامال
1. از فیض عشق دید بسی فتح باب دل
دریای رحمت است چو گردید آب دل
1. از نور بندگیست فروغ جبین دل
جز «عبده» چه نقش سزد بر نگین دل
1. یار می آید و به استقبال
می روم دمبدم ز حال به حال