آثار جویای تبریزی

صفحه 68 از 109
109 اثر از غزلیات در دیوان اشعار جویای تبریزی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات در دیوان اشعار جویای تبریزی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی

غزلیات در دیوان اشعار جویای تبریزی

1 بتی که برده دلم زلف عنبر بویش نشسته نکهت سنبل چو گرد بر مویش

2 چرا دلم نکشد ناز چشم دلجویش که ناوک مژهٔ او بود ترازویش

3 کسی بود به جهان دوربین که پیش نظر نهاد عینک از آیینه های زانویش

4 به شیشهٔ خانهٔ افلاک رخنه اندازد چنین به خویش ببالد هواگر از بویش

1 حسن صدا از آن دهن غنچه فام تنگ چون معنی لطیف بود در کلام تنگ

2 گل گل نموده عارضش از حلقه های زلف چون جلوهٔ ستاره به هنگام شام ننگ

3 پیوسته باشدم به قفا چشم انتظار سوزن صفت از آن سپرم ره به گام تنگ

4 چون با دل اهتزاز گشاید اسیر چرخ یارب کسی مباد گرفتارم دام تنگ

1 سوار ابلق لیل و نهار خود باشد اگر کسی بتواند سوار خود باشد

2 خوشا حضور نماز کسی که چون محراب ز خود تهی شود و در کنار خود باشد

3 به خامشی مگریز از خطر که همچو حباب دلت ز پاس نفس در حصار خود باشد

4 کسی که پاس نگه پیشه کرد چون فانوس حصار دیدهٔ شب زنده دار خود باشد

1 گل کی نهد از ناز قدم بر سر بلبل باشد به چمن سایهٔ گل افسر بلبل

2 دریاب در این باغ بهار دم عیسی غافل مشو از نالهٔ جان پرور بلبل

3 جز بادهٔ بویت نشود دفع خمارم شد نکهت گل صندل درد سر بلبل

4 از آه من امروز چه گلها که توان چید آتش به دل افروخت صدای پر بلبل

1 چنان کز قهر او مانند صهبا آب شد آتش چو جام باده از لطفش گل سیراب شد آتش

2 سرت گردم چه باشد اینکه در پیمانه می ریزی ز خوی گرمت آتش آب شد، یا آب شد آتش

3 زبان اضطراب شمع یعنی شعله می گوید زعکس آفتاب عارضی بیتاب شد آتش

4 فکمند افسانهٔ سوز و گدازم شور در عالم میان سنگ آندم کز شرر در خواب شد آتش

1 ز لب به سینه عبث نیست ترکناز نفس بود سمندر دل صید شاهباز نفس

2 کسی که زنده به درد طلب بود، داند که نیست آب حیاتی بجز گداز نفس

3 بغیر رایحهٔ زلف عنبر آگینت قبول حضرت دل کی بود نیاز نفس

4 بغیر رایحهٔ زلف عنبرآگینت قبول حضرت دل کی بود نیاز نفس؟

1 فصل بهاران شده ساغر بگیر از بط می خون کبوتر بگیر

2 زین رخ چشمی که ترا داده اند خرده به گل نکته به عبهر بگیر

3 دامن گلچین ز شفق شد افق کام دل از بادهٔ احمر بگیر

4 ساغر خورشید گرفته است ابر از کف ساقی قدح زر بگیر

1 با شیخ خانقاه می ناب می زنم ساغر بطاق ابروی محراب می زنم

2 در دیده ام خیال تو هر دم بصورتیست هر لحظه نقش تازه ای بر آب می زنم

3 رسوائیم ز یاد بناگوش او فزود می در حجاب چادر مهتاب می زنم

4 دستم به کار سینه نیامد اگر ز ضعف مشت از تپیدن دل مهتاب می زنم

1 آب از گداز دل نخورد سرو آه اگر چون داغ لاله قد نکشد از بر جگر

2 شفتالویی به جان ز لب یار می خریم بیجا نگشته ایم به سودای او بمر

3 سرگرم رقص گشت و مباد آفتی رسد از موج پیچ و تاب به آن نازنین کمر

4 مردان برای متقیان عین راحت است بر روزه دار عید بود راحت سفر

1 می به جام گل از آن رخسار زیبا ریختند رنگ سرو از سایهٔ آن قد رعنا ریختند

2 خلوت دل روشن از فیض ریاضت می شود شمع این بزم از گداز پیکر ما ریختند

3 خواستم تا در خیال آرم شکوه عشق را چشم چون برهم زدم در قطره دریا ریختند

4 شرم افشای حقیقت مهر لب شد هر قدر صاف منصوری به جام طاقت ما ریختند

آثار جویای تبریزی

109 اثر از غزلیات در دیوان اشعار جویای تبریزی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات در دیوان اشعار جویای تبریزی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی