غنچه مانند این دهن باشد از جویای تبریزی غزل 646
1. غنچه مانند این دهن باشد
چون دهان تو بی سخن باشد
1. غنچه مانند این دهن باشد
چون دهان تو بی سخن باشد
1. می به جام گل از آن رخسار زیبا ریختند
رنگ سرو از سایهٔ آن قد رعنا ریختند
1. بحر را چشم تر ما از نظر می افکند
کوه را بار غم از کمر می افکند
1. به قدر دستگه پامال حب مال خواهی شد
اگر دستی نخواهی داشت فارغ بال خواهی شد
1. صید خلق اهل ریا در گوشه گیری دیده اند
دامن خود را از آن چون دام ماهی چیده اند
1. سوار ابلق لیل و نهار خود باشد
اگر کسی بتواند سوار خود باشد
1. چو مهر دوست مرا در حریم جان تابد
به رنگ شمع ز نور دلم زبان تابد
1. آیینه با وقار تو سیماب می شود
با شوخی تو برق رگ خواب می شود
1. از شور جنون هیچ کس آگاه نمی بود
گر سلسله جنبان دلم آه نمی بود
1. اگر غبار ره یار می توانی شد
چو صبح مطلع انوار می توانی شد
1. شب که حالم زغم هجر تو دیگرگون بود
بر کفم ساغر می آبلهٔ پرخون بود