در سینه آنچه این دل مایوس از جویای تبریزی غزل 586
1. در سینه آنچه این دل مایوس می کند
کی در فرنگ نالهٔ ناقوس می کند
1. در سینه آنچه این دل مایوس می کند
کی در فرنگ نالهٔ ناقوس می کند
1. رفتی و نقش فنایت زیب آن کاشانه ماند
صورت حال تو بر دیوار این دیوانه ماند
1. بسکه از آهم هوا امشب کدورتناک بود
شاخ و برگ نخل همچون ریشه ای در خاک بود
1. زجوش ناز دندانت در نایاب را ماند
تبسم بر لبت صبح شب مهتاب را ماند
1. تا غنچهٔ دل بلبل گل پیرهنی شد
هر قطرهٔ خون در تن زارم چمنی شد
1. باز دل زآتش سودای تو درمی گیرد
سوختن شمع صفت باز ز سر می گیرد
1. شور در زیر فلک زان لعل میگون شد بلند
در جهان غوغا از آن بالای موزون شد بلند
1. هر که از چشم تو کیفیت والا دارد
از تماشای لبت نشئه دو بالا دارد
1. اسم باید که موافق بمسمی باشد
زشت رو کی سزد ار نام جمالا باشد
1. ز آهم حسن روی یار بیاندازه میگردد
صبا رخسارهٔ میگون گل را غازه میگردد
1. خوی آن جور آشنا بیگانه از هوشم کند
می کند دانسته یادم تا فراموشم کند
1. نخل بلندی است عشق داغ تو بارش بود
عالم دیوانگی جوش بهارش بود