آثار جویای تبریزی

صفحه 50 از 109
109 اثر از غزلیات در دیوان اشعار جویای تبریزی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات در دیوان اشعار جویای تبریزی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی

غزلیات در دیوان اشعار جویای تبریزی

1 بی‌رخت گل در چمن آشفتگی‌ها می‌کند غنچه با بوی تو در یک پیرهن جا می‌کند

2 پیش پیش رنگ رخسار خود از خود می‌رویم در چنین دوری که چشمت کار صهبا می‌کند

3 راز در هر دل که جا گیرد نفس نامحرم است عاشقان را دم زدن چون صبح روشن می‌کند

4 باز دل را دیده‌ام جویا هلاک درد هجر با سر زلف نکویان میل سودا می‌کند

1 ز روز حشر شهید ترا چه بیم بود در دو لخت بهشت از دل دو نیم بود

2 به روی لالهٔ داغ درون بغلتد آه چو صحن باغ که جولانگه نسیم بود

3 کناره جوی مباش از شعار اهل کرم کز این میان چو شوی کار باکریم بود

4 کدام درد بود سخت تر ز بیدردی دل صحیح بر عاشقان سقیم بود

1 از سینه دل جدا به تپیدن نمی شود مرغ قفس رها به رمیدن نمی شود

2 بگذار لحظه ای لب خود را بکام ما آب عقیق کم به مکیدن نمی شود

3 پای تعلق از سرمستی بکش که یار رام کسی به ناله کشیدن نمی شود

4 دیدم ترا ز دور ولی چون کنم که دل هرگز تسلی از تو به دیدن نمی شود

1 هوای او فلاطون را زخود بیگانه می سازد نگه را نوبهار جلوه اش دیوانه می سازد

2 من آن مجنون عنقا جلوه ام کز غایت وحشت برون از تنگنای آب و گل کاشانه می سازد

1 رازها را لب خاموش نگهبان باشد غنچه را پرده در دل لب خندان باشد

2 رشحه ای ریخته از خامهٔ بی رنگی او هر قدر نقش که بر صفحهٔ امکان باشد

3 آتش افروز دلم آنکه به یک ساغر شد گر کشد جام دگر آفت دوران باشد

4 خال بیجاست بجز عارض او در هر جاست مسند مور کف دست سلیمان باشد

1 به دام عشق هر آن دل که مبتلا گردد نواله ایست که در کام اژدها گردد

2 بسان گرد یتیمی به جبههٔ گوهر کدورت ار گذرد در دلم صفا گردد

3 به کوی عشق چو پروانه بر حوالی شمع بسی هما که به گرد سر گدا گردد

4 کسی که در غم اهل و عیال سرگشته است برای روزی مردم چو آسیا گردد

1 چو بیداد محبت بیش شد حاجت روا گردد که دل را رخنه های سینه محراب دعا گردد

2 چو می از شیشهٔ واژون نگار ناز پروردم گر آید سوی من از ناز در هر گام واگردد

3 غبار غم زبس داریم بر رو گرد برخیزد گهی کز بیم خویش رنگ بر رخسار ما گردد

4 کمر بر خواری ارباب همت بسته چرخ دون به آب روی مردان روز و شب این آسیا گردد

1 می نشاط که در جام شاه ریخته اند به ساغر دل هر خاک راه ریخته اند

2 ترا شراب به چشم سیاه ریخته اند مگوی چشم به جان نگاه ریخته اند

3 خمیر مایهٔ صبحست از صفا بدنت ترا به قالب خورشید و ماه ریخته اند

4 دلم ز یاد بناگوش او نیاساید که فیض در قدم صبحگاه ریخته اند

1 زموج چین توانی ساده کردن گر جبین خود کشی چون آفتاب آفاق را زیر نگین خود

2 توانی در کمند وحدت آری خویش را آسان پس زانوی عزلت گر نشینی در کمین خود

3 کند آن کس که از شب زنده داری چشم دل روشن ید بیضا برون آرد چو شمع از آستین خود

4 به چشم خواب اگر ریزی نمک از صبح بیداری توانی ساخت چون انجم فلک ها را زمین خود

1 پیش از آن دم که قضا در پی ایجادم بود عکس رخسار تو در آینهٔ یادم بود

2 هست دل در طلب هر چه میسر نبود آنچه از دیده نهان بود پریزادم بود

3 همچو برگی که زگل بر سر خاری ریزد دور ازو بر مژه لخت دل ناشادم بود

4 صید دل شکر که منت کش صیاد نشد موج خوناب جگر خنجر فولادم بود

آثار جویای تبریزی

109 اثر از غزلیات در دیوان اشعار جویای تبریزی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات در دیوان اشعار جویای تبریزی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی