از گریه دیده ای که سفیدش از جویای تبریزی غزل 562
1. از گریه دیده ای که سفیدش نمی کنند
روشن سواد سرمهٔ دیدش نمی کنند
1. از گریه دیده ای که سفیدش نمی کنند
روشن سواد سرمهٔ دیدش نمی کنند
1. چون شدم از خویش ره در بزم یارم داده اند
رفته ام تا از میان جا در کنارم داده اند
1. سرو من چون به سر شوخی انداز آمد
گلبن از شوق چو طاوس به پرواز آمد
1. میرود ظلمت چو خورشید از کمین پیدا شود
غم نهان گردد چو آن نازآفرین پیدا شود
1. می توان صد عمر داد ناله و فریاد داد
آه از این کم فرصتی این عمر بی بنیاد داد
1. شکست از جوش غم بازار رنگم ناله پیدا شد
به خود پیچید آهم شعلهٔ جواله پیدا شد
1. نه تنها بی تو رنگ از روی گل آزاد برخیزد
که بو از غنچه چون آه از دل ناشاد برخیزد
1. عاقلان موعظه را زیب ده هوش کنند
چون برآید گهر از بحر در گوش کنند
1. ز چشمم جز سرشک لعلگون بیرون نمیآید
بلی هرگز در از دریای خون بیرون نمیآید
1. لاله آسا هر که در عشق تو خون آشام شد
از حلاوت پای تا سر یک دهن چون جام شد
1. بی تو چشمم حلقهٔ گلدام حیرانی مباد
دود دل مرغولهٔ زلف پریشانی مباد
1. زفن خویش نفعی اهل فن هرگز نمی یابد
زبان چون گوش فیضی از سخن هرگز نمی یابد