1 اسم باید که موافق بمسمی باشد زشت رو کی سزد ار نام جمالا باشد
1 رفتی و نقش فنایت زیب آن کاشانه ماند صورت حال تو بر دیوار این دیوانه ماند
2 گرچه مجنون رفت از دنیا ولی هر گرد باد گرده ای از صورت احوال آن دیوار ماند
3 بر سر خود ریخت شمع بزم از تأثیر عشق هر قدر خاکستر از بال و پر پروانه ماند
1 دل غافل ز ریاضت به صفایی نرسید مست چندانکه ز خود ر فت به جایی نرسید
2 چون پی قربانی من بر زند دامان ناز گل کند از شش جهت جوش مبارکباد عید
1 دلی که نیست حزین شادمان نمی باشد گر اینچنین نبود آنچنان نمی باشد
2 ز حادثات اگر خواهی ایمنی بگریز به کشوری که در او آسمان نمی باشد
3 چه مایه نفع که از نقد عمر برگیرد کسی که در غم سود و زیان نمی باشد
4 به اوج قرب چسان ره بری ز استدلال برای بام فلک نردبان نمی باشد
1 زفریادم نه بیجا کوهسار آهنگ بردارد زدرد ناله ام افغان دل هر سنگ بردارد
2 ته سنگ گرفتاری نماند از نگین دستش تواند هر که دل از فکر نام و ننگ بردارد
3 ز دل گرد کدورت برد اشارتهای ابرویش مگر این صیقل از آیینهٔ ما زنگ بردارد
4 به رنگ پرتوی کز شمع محفل هر طرف افتد هوا از پهلوی رخسارهٔ او رنگ بردارد
1 آنانکه رو به خلوت آن دلربا کنند باید که خویش را ز خود اول جدا کنند
2 دل را به ناز چاشته خوار جفا کنند تا رفته رفته اش به بلا مبتلا کنند
3 آهی خمیر مایهٔ صد صبح روشن است آنجا که رو به عالم صدق و صفا کنند
4 تا آبرویشان نرود همچو آب جوی پاکان به قطره ای چو گهر اکتفا کنند
1 از خطش آیینهٔ عارض مکدر می شود این کتاب آخر ازین شیرازه ابتر می شود
2 شعله ور گردد چو از می آتش رخسار یار عندلیب گلشن حسنش سمندر می شود
1 گل داغ سر پرشور سودا عالمی دارد تکلف بر طرف دیوانگیها عالمی دارد
2 حریفی در دو عالم نیست چون چشم سیه مستت که دارد عالمی با غیر و با ما عالمی دارد
3 گل سودای داغ لاله بر سر می زنم جویا گریبان چاکی و دامان صحرا عالمی دارد
1 چو او در بزم ارباب هوس میرفت و میآمد مرا جان در بدن همچون نفس میرفت و میآمد
2 ز شوق دیدن لعلش سحرگه غنچهٔ گل را تذرو رنگ بیرون از قفس میرفت و میآمد
3 اگرچه پای سعیم بود در دامان صبر، اما دلم در سینه مانند جرس میرفت و میآمد
4 روان بیقرار از جسم غم فرسودهام بر لب به شوق پایبوست هر نفس میرفت و میآمد
1 هرکه در عشقت ز مژگان اشک نابش میچکد غالبا خوناب خامی از کبابش میچکد
2 بر گل رویت نگاه شعلهآشامان عشق اندکی گر پا بیفشارد گلابش میچکد
3 هرکه دارد گریهاش سامان آهی در گره اشک از مژگان تر همچو حبابش میچکد
4 تشنهلب زخمی که من دارم در آغوش هوس تیغ او را بس که میافشارد آبش میچکد