آثار جویای تبریزی

صفحه 46 از 109
109 اثر از غزلیات در دیوان اشعار جویای تبریزی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات در دیوان اشعار جویای تبریزی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی

غزلیات در دیوان اشعار جویای تبریزی

1 زبان که منصب او پادشاهی سخن است مدام بر در دل در گدایی سخن است

2 مرا کلام مسلسل کشیده در زنجیر کمند صید دل من رسایی سخن است

3 تلاش معنی بیگانه تا توانی کن اگر ترا هوس آشنایی سخن است

4 زنرگس تو رواج دگر گرفته سخن به دور چشم تو عهد روایی سخن است

1 تا کمان ابروش از چرب نرمی دلکش است در صف مژگان نگاهش تیر روی ترکش است

2 هر که خالی شد زخود لبریز کیفیت بود هر حبابی پیش ما جام شراب بیغش است

3 هر قدر پختم خیالش همچنان خام است خام کار چشم و دل همانا کار آب و آتش است

4 هر قدر در راحت افتد نفس طغیان می کند بستر نرمی چو یابد شعله شعله از خس سرکش است

1 عبث دل از غم آن شوخ کافرکیش می‌پیچد که گردد عقده محکم هر قدر بر خویش می‌پیچد

2 نپردازد به خود با آنکه از آشفتگی زلفش ندانم این قدر چون بر من درویش می‌پیچد

3 نباشد گرد بادآسا تمیزی اهل دنیا را به دامن هر گل و خاری که آید پیش می‌پیچد

4 خوشی هرگز نبیند هرکه بدخواهی است آیینش به خو پیوسته همچون مار ظلم‌اندیش می‌پیچد

1 مه است روی تو یا آفتاب ازین دو کدام است مزه است لعل لبت یا شراب ازین دو کدام است

2 دو ابر و خط پشت لبت دو مطلع شوخند اسیر طور تو من انتخاب ازین دو کدام است

3 چنان ز بادهٔ شوق تو سرخوشم که ندانم دل است در بر من یا کباب ازین دو کدام است

4 دماغ روح ز بویی که تازگی بپذیرد شمیم زلف تو یا مشکناب ازین دو کدام است

1 هر موج خون به سینه مرا تیغ کین زند آن تندخو ز ناز چو چین بر جبین زند

2 دور از تو ذرهٔ من دشمن همند هر موج خون به شمع دلم آستین زند

3 ممنون نیم زگریه که شبهای هجر او آبی بر آتش دل اندوهگین زند

4 چشم سفید من چو کف از سر بدر رود اشکم چو جوش در جگر آتشین زند

1 پیوسته عشق درصدد خودنمایی است این سرو و قمری و گل و بلبل بهانه ای است

2 شبهای وصل هر مژه برهم زدن مرا بسیار دردناک تر از تازیانه ای است

3 ما بیدلان غریب دیار چمن نه ایم هر گل برای بلبل ما آشیانه ای است

4 در گرد سرمه حلقهٔ چشمش ز مردمک از بهر صید طایر دل دام و دانه ای است

1 آینه بی یاری سیماب بی حاصل بود پشت بان حیرت چشم اضطراب دل بود

2 می رود از بس جوانی زودگویی با خزان چون گل رعنا بهار ما به یک محمل بود

3 در زمین دل که هست آب و هوایش اشک و آه هر قدر تخم امل کارند بی حاصل بود

4 بر زبان حیرت حسرت نصیبان وصال خان و مال بر باده ده از نامهای دل بود

1 نیست چشم همتم برابر نیسان چون صدف دانه ام همچون زمرد سبز از آب خود است

2 عاشق و معشوق در چشم حقیقت بین یکی است نور بر رخسارهٔ خورشید بیتاب خود است

3 دل که از آمیزش مردم کم از بتخانه نیست گر کند پهلو تهی از خلق محراب خود است

4 خانهٔ چشم مرا بدنام ویرانی مباش کاین بنای سست پی در راه سیلاب خود است

1 کام دو جهان در قدم زاری دل‌هاست هر کار که شد ساخته از یاری دل‌هاست

2 بی جلوهٔ دیدار تو بر صفحهٔ امکان هر مد نگاهی خط بیزاری دل‌هاست

3 از خویش رهایی مطلب بی‌مدد عشق آزادی جان‌ها ز گرفتاری دل‌هاست

4 بی‌قبضه محال است که شمشیر ببرد بازو قوی از فیض مددکاری دل‌هاست

1 دلم چو کام هوس زان دو ناب گرفت دگر به ساقی کوثر که از شراب گرفت

2 به سیل اشک ندامت کسی که تن در داد پی عمارت عقبا گلی در آب گرفت

3 خداگواست که چیزی به خویش نسپارد محاسبی که تواند زخود حساب گرفت

4 عرق فشان حجاب از نگاه گرم که شد دگر که از گل رخسار او گلاب گرفت

آثار جویای تبریزی

109 اثر از غزلیات در دیوان اشعار جویای تبریزی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات در دیوان اشعار جویای تبریزی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی