زلف مشکین تو سرمایهٔ از جویای تبریزی غزل 526
1. زلف مشکین تو سرمایهٔ سودا باشد
شور مجنون ز همین سلسله برپا باشد
1. زلف مشکین تو سرمایهٔ سودا باشد
شور مجنون ز همین سلسله برپا باشد
1. به معشوقی سزاوار است حسنی گو ادا دارد
وگرنه هر گلی کز خاک میروید صفا دارد
1. آنانکه رو به خلوت آن دلربا کنند
باید که خویش را ز خود اول جدا کنند
1. ماه من از بام قصر امروز چون سر برکشید
آفتاب از صبحدم سر در ته چادر کشید
1. گر صبا با نکهت زلفش سوی هامون شود
نافهٔ آهو چو داغ لاله غرق خون شود
1. به دام عشق هر آن دل که مبتلا گردد
نواله ایست که در کام اژدها گردد
1. از رفتنت خوشی ز چمن دور می شود
هر غنچهٔ گلی دل رنجور می شود
1. اگر شه ور گدا کز مرگ دایم بر حذر باشد
بلند و پست دنیا رمزی از زیر و زبر باشد
1. به ره طرح چمن پیوسته رخسار تو می ریزد
ز بس بر خاک رنگ از حسن سرشار تو می ریزد
1. شبی که مستی باد تو در سرم باشد
دل گداخته صهبای ساغرم باشد
1. در باغ چو گل برخ جانان نظر افکند
فریاد که روز سیهم در بدر افکند
1. کباب خود دلم را شعلهٔ آواز او دارد
چو شمع بزم پنداری که آتش در گلو دارد