آثار جویای تبریزی

صفحه 43 از 109
109 اثر از غزلیات در دیوان اشعار جویای تبریزی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات در دیوان اشعار جویای تبریزی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی

غزلیات در دیوان اشعار جویای تبریزی

1 از لقای مه تسلی دیدهٔ مهجور نیست الفتی این زخم را با مرهم کافور نیست

2 هر چه در هر جا نباشد تحفه بودن را سزاست در جناب کبریا جز عجوز ما منظور نیست

3 بادهٔ پرزور نتواند زجا بردار دم چون کنم کز ضعف رفتن از خودم مقدور نیست

4 از شکفتن در بهار زندگی بی بهره است هر کرا زخم دلش مانند گل ناسور نیست

1 بر آفتاب عارض او خال مشکبوست یا نافهٔ فتاده زآهوی چشم اوست

2 یادت بخیر باد که مینای دل مرا چون غنچه از خیال تو لبریز رنگ و بوست

3 شوقی ز هر سوی بدلم رو نهاده است در شیشه این می شفقی خوشتر از کدوست

4 کس را به خوبی خط رخسار او چه حرف آری هر آنچه سر زند از نیکوان نکوست

1 به عاشقان نه از امروز بر سر جنگ است که کین ما به دلش چون شراره در سنگ است

2 فتد ز چشم تو بر حلقه های زلف شکست به سایهٔ خودش این مست بر سر جنگ است

3 نفاق و تفرقه زیر سر زبان باشد نوای بزم خموشی همه یک آهنگ است

4 همیشه جلوهٔ او در لباس بی رنگی است قبای رنگ به بالای حسن او تنگ است

1 تنها نه در ره تو مرا شمع آه سوخت تا پیه چشم بود چراغ نگاه سوخت

2 دودش بهار عنبر دریای رحمت است هر دل که او در آتش شرم گناه سوخت

3 زان جلوه ای که حسن تو امشب بکار برد دیدم ستاره داغ شد از رشک و ماه سوخت

4 چون شمع زآتش دل شب زنده دار خویش ما را شب فراق تو موی کلاه سوخت

1 آشوب جهان فتنهٔ ایام همین است شوخی که زدل می برد آرام همین است

2 مستانه خرامان شده آن شاخ گل امروز ای سرو زحق نگذری اندام همین است

3 نگرفت کسی کام زوصل تو بهرحال گر زاری اگر زورگر ابرام همین است

4 چندین چه کنی محرم خود باد صبا را دل را به سر زلف تو پیغام همین است

1 هر دلی کز دست شد پابست اوست پای بست حسن بالا دست اوست

2 سوختن صد داغ بر دل در دمی کارهای عشق آتش دست اوست

3 ناوکش جست از دل و من بی خبر نقد جان مزد صفای شست اوست

4 نه همین چرخ است ازو در وجد و حال کف به لب آورده دریا مست اوست

1 آسوده دلی که بی قرار است آن دیده خنک که شعله بار است

2 چون آینه عیب جو در این بزم تا عیب نماست عیب دار است

3 کینم بدل تو بی مروت پنهان در سنگ چون شرار است

4 بر ساحت نه فلک کند سیر هر کس بر خویشتن سوار است

1 گر سری در محفل آن چهره گلناری کشد در چمن از سرو بلبل خط بیزاری کشد

2 هر که از دون همتی چون شیشهٔ ساعت دمی برتری بر چون خودی جوید نگونساری کشد

3 همچو مجنون منصب آزادی ارزانیش باد آنکه پا در دامن دشت گرفتاری کشد

4 خامه از خط شعاع مهر سامان می دهد گر مصور صورت آن جامه زرتاری کشد

1 از سوز سینه مغز سرم در گرفته است باز چو شمع سوختن از سر گرفته است

2 تیر گرفت بر سخنم کی رسد چو تیغ طبعم زره به دوش زجوهر گرفته است

3 تا مهر اوست انجمن افروز خاطرم با شعله صحبت دل من درگرفته است

1 دل از بس سوی رخسار تو باشد نگاهم بوی رخسار تو باشد

2 چو داغ لاله خال عنبرینت گل خودروی رخسار تو باشد

3 پری بلبل صفت گردد به گردش چو با گل بوی رخسار تو باشد

4 از آنرو غنچه گردیده است لعلت که در قابوی رخسار تو باشد

آثار جویای تبریزی

109 اثر از غزلیات در دیوان اشعار جویای تبریزی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات در دیوان اشعار جویای تبریزی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی