آثار جویای تبریزی

صفحه 42 از 109
109 اثر از غزلیات در دیوان اشعار جویای تبریزی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات در دیوان اشعار جویای تبریزی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی

غزلیات در دیوان اشعار جویای تبریزی

1 کم گرفتن عشق را بسیار کافر نعمتی است شکوه از جورش مکن زنهار کافر نعمتی است

2 با وجود دست و پا در راه جست و جوی او اندکی استادگی بسیار کافر نعمتی است

3 بی خودی مفتاح قفل بستهٔ دل بود شکوه از مستی مکن مکن هشیار کافر نعمتی است

4 در شب وصلش که بعد از عمرها رو داده است باده نوشان مستی سرشار کافر نعمتی است

1 چنان فکر میان نازک او لاغرم دارد که چشم آینه مو از مثال پیکرم دارد

2 بود فکر محالم خواهش وصل بناگوشی که در بحر طلب غواص آب گوهرم دارد

3 ز ننگ احتیاج از دولت درویشی آزادم مرقع پوش چون طاووس از بال و پرم دارد

4 هماغوش خیال او بخواب بیخودی رفتم شمیم نوبهار صدچمن گل بسترم دارد

1 به چشمم بی رخت مینا دل افسرده را ماند قدح از موج صهبا بزم بر هم خورده را ماند

2 نهانم همچو بوی غنچه در آغوش دلتنگی فضای شش جهت یک خاطر آزرده را ماند

3 نبیند زخم تیغ عشق هرگز روی بهبودی که از هر بخیه دندان بر جگر افشرده را ماند

4 قدح از جوش موج باده در چشم سیه مستان بعینه دیدهٔ مژگان بهم آورده را ماند

1 دیار غربتم آنجا بود که انجمن است به هر کجا که زخود می کنم سفر وطن است

2 هوای دیدنت از بس گرفته جا به سرم شب وصال توام هر نگه نفس زدن است

3 چرا از چاشنی درد او بود محروم دلم که غنچه صفت پای تا به سر دهن است

4 چنان تهی ز خود کاو کاو غم شده ام که پای تا به سرم چون حباب پیرهن است

1 ای خوش آنکس کو گلی از گلشن دل چید و رفت جلوهٔ روی تو چون آیینه در خور دید و رفت

2 در ره همت به پای شوق مانند حباب چشم را از هر دو عالم می توان پوشید و رفت

1 ریزد از هر حلقهٔ آن زلف عنبر بار کج صاف کیفیت به رنگ ساغر سرشار کج

2 ای که با قد دو تا مست شراب غفلتی خواب راحت می کنی در سایهٔ دیوار کج

3 مستی چشم تو از کج کج نگاهی ظاهر است زود رسوا می شود می نوش از رفتار کج

4 از رعونت مرد را نقصان به مردی می رسد زودتر گردد جدا از فرق سر دستار کج

1 گر نباشد بزم حیرانی نظر نتوان گشود نیت گر بهر طپیدن بال و پر نتوان گشود

2 حیف باشد در تلاش برتری بر چون خودی یک نفس چون شیشهٔ ساعت کمر نتوان گشود

3 در نقاب شرم پرورده است از بس عصمتش ای مصور چهرهٔ آن سیمبر نتوان گشود

4 دل به غیر از هایهای گریه هرگز نشکفد این گره جز پنجهٔ مژگان تر نتوان گشود

1 جرأت می بین که مور ار بادهٔ بی غش زند خویش را چون خال رخسار تو بر آتش زند

2 صد دلار بیتاب در خوناب حسرت می‌تپد ترک من دست خودآرایی چو بر ترکش زند

3 چشم بدمستش به قصد بیدلان در هر نگاه دست از مژگان به تیغ ابروی دلکش زند

4 شوقی را چون اختیار باده پیمایی دهند جام گردون را کند خالی اگر یک کش زند

1 از شعاع روی او آفتاب درتاب است پیش مهر رخسارش ماه کرم شب تاب است

2 کی به دولت دنیا می رسد زخامی ها تاب گوهری نبود رشته را چو بیتاب است

1 چون برقع مشکین ز رخ آل گشاید از پلک و مژه دیده پر و بال گشاید

2 در فکر خموشی پر پرواز خیال است اندیشه ام از بستن لب بال گشاید

3 از نقش قدم چون کمر جلوه ببندی صد چشم به راه تو ز دنبال گشاید

4 آیینهٔ دل ساغر خون گشت زچشمی کز شوخی مژگان رگ تمثال گشاید

آثار جویای تبریزی

109 اثر از غزلیات در دیوان اشعار جویای تبریزی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات در دیوان اشعار جویای تبریزی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی