آثار جویای تبریزی

صفحه 40 از 109
109 اثر از غزلیات در دیوان اشعار جویای تبریزی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات در دیوان اشعار جویای تبریزی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی

غزلیات در دیوان اشعار جویای تبریزی

1 دعای صبح محرومان هم آغوش اثر خیزد غبار هستی مقصد زدامان سحر خیزد

2 مشو غافل ز آه غرقه در خون اسیرانت که این سرو از کنار جوی چاک سینه برخیزد

3 نگردد تا جمالت مست زینت بخشی گلشن زجام گل شراب رنگ مانند شرر خیزد

4 ندارم طاقت هجران که دور از جلوهٔ رویت ز سوز دل چو مژگان دودم از راه نظر خیزد

1 جوش اشکم از شفق بر آسمان خوناب ریخت شیشهٔ رنگم شکست و بر زمین مهتاب ریخت

2 پرتوی از آتش خوی تر بر کهسار تافت از دل خارا شرر چون قطره های آب ریخت

3 دور از آن خاک سر کوبسکه می پیچم به خویش از جگر تا دیده اشکم رنگ صد گرداب ریخت

4 تا نسیم نسترن زار بناگوشت وزید شبنم از هر قطرهٔ اشکم در سیراب ریخت

1 چرخ را از تو نکو روی تری یاد کجاست؟ آدمی در دو جهان چون تو پریزاد کجاست؟

2 غنچه آسا دلم از ضبط فغان بی تو شکافت خامشی کشت مرا، شوخی فریاد کجاست؟

3 مرگ در حسرت دیدار چو جان سیر منست کاردانی به جوانمردی فرهاد کجاست؟

4 سخت ویران شدهٔ بی غمی ام درد کسی که دلم را زخرابی کند آباد کجاست؟

1 باطنم را روشنی از عشق بی اندازه شد داغ دل چون ماه از پهلوی مهرت تازه شد

2 می شود حاصل تمامی بعد تحصیل کمال خط کتاب حسن او را رشتهٔ شیرازه شد

3 گرنه از می تیغ او را آبگیری کرده اند همچو گل زخمم چرا لبریز از خمیازه شد

4 همچو آن شمعی که روشن گردد از شمع دگر بر تنم هر داغ از پهلوی داغی تازه شد

1 هر گه پی بیداد غمت چنگ برآورد یاقوت صفت خون زدل سنگ برآورد

2 صد رنگ هوس را زمحبتکدهٔ دل یک رنگی عشق تو به نیرنگ برآورد

3 صد شکر ز نیروی قوی بازوی عجزم خشم از دل او چون شرر از سنگ برآورد

4 وحشت چو رفیق سفر بی خودیم شد از تندروی گرد زفرسنگ برآورد

1 گرداب بحر عشق مرا آشیانه ای است هر موج پیش همت مردان کرانه ای است

2 از دخل و خرج آمد و رفت نفس ببین کاین تنگنای جسم عجب کارخانه ای است

1 وقت خود را هر که بهر این و آن گم کرده است دلبر بسیار شرین تر ز جان گم کرده است

2 نیستش در هیچ یک از حلقهٔ الفت قرار این دل آواره مرغ آشیان گم کرده است

3 گشت افزون نخوت شیخ از هجوم اهل شهر خویش را در اینقدر مردم چسان گم کرده است

4 از دلایل داده زاهد مسلک حق را زدست ره چو تار سبحه در سنگ نشان گم کرده است

1 تب و تاب جگر از شعله رخسارهٔ اوست لخت دل بر سر مژگان گل نظارهٔ اوست

2 نو خط گرد کدورت نبود چهرهٔ دل گره جبههٔ غم مهرهٔ گهوارهٔ اوست

3 گوشه گیری نگزینند مگر اهل طلب پا به دامن نکشد هر که نه آوارهٔ اوست

4 دلش از روزن چشمی چقدر آب خورد همه تن آینه در حیرت نظارهٔ اوست

1 همین نه مصرع موزون تراقد دلجوست که خط پشت لبت حسن مطلع ابروست

2 شب فراق تو خوناب اشک سیلابی است که کبک را به سر کوهسار تا زانوست

3 به جنبش مژه چشمت گشود عقدهٔ دل برات خرمی ما به شاخ این آهوست

4 من و تو چون دو زبان قلم یکی شده ایم میان ما و تو جویا نگنجد ار یک موست

1 محفل صهباپرستان بی نوای ساز نیست گرمیی با بزم ما بی شعلهٔ آواز نیست

2 رنگم از حیرانی دیدار برجا مانده است طائر تصویر را بال و پر پرواز نیست

3 اینقدر صوت مغنی چون زند ناخن به دل حسن مستوری اگر در پردهٔ آواز نیست

4 خامشی مفتاح قفل بستهٔ دلها بود تا نبندد لب در فیضی به رویت باز نیست

آثار جویای تبریزی

109 اثر از غزلیات در دیوان اشعار جویای تبریزی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات در دیوان اشعار جویای تبریزی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی