چشم خودبینی که مست جام از جویای تبریزی غزل 466
1. چشم خودبینی که مست جام زیبایی بود
همچو نرگس بی نصیب از فیض بینایی بود
1. چشم خودبینی که مست جام زیبایی بود
همچو نرگس بی نصیب از فیض بینایی بود
1. در شب هجران که یادت طاقت از من می برد
اشک پیغ ام گریبان را بدامن می برد
1. به گردون آفتاب چون گرد دامن افشاند
عبیر نور این فانوس بر پیراهن افشاند
1. دلم در رقص مانند شرر از ساز می آید
به بال شعلهٔ آواز در پرواز می آید
1. رفتی و دل در طپش چون طایر بی بال ماند
چشم شوقم باز چون نقش پی از دنبال ماند
1. شب که عریان به بر آن شوخ قدح نوشم بود
یک بغل نور چو فانوس در آغوشم بود
1. آنانکه جام مهر تو بر سر کشیده اند
چون ماه چارده سر از افسر کشیده اند
1. از باغ رفت و گل خون دایم به جام دارد
هر غنچهٔ پارهٔ دل بی او به کام دارد
1. اگر در گریه خودداری کنم چشمم خطر دارد
زضبط اشک ترسم این جراحت آب بردارد
1. طول زلفت کم ز قامت نیست گر سنجی بگو
روز و شب میزان چو میآید برابر میشود
1. بی تو اخگر در درونم از جگر پرکاله بود
دل مرا در تشت آتش همچو داغ لاله بود
1. تو آفت دل و جان نزار خواهی شد
تو برق خرمن صبر و قرار خواهی شد