1 گریهٔ مستی شگون دارد حریفان سر کنید باده گر یک قطره هم باشد که چشمی تر کنید
2 می پرستان می نهم لب بر لب مینا مباد موسم گل بگذرد تا باده در ساغر کنید
3 گر همه یک قطره آن روست پالش لازم است این نصیحت را در گوش خود از گوهر کنید
4 وصف آن گل پیرهن زاندیشه ها بیگانه است گو خیال خویش را صد پرده نازک تر کنید
1 نخل را باد خزان تنها نه عریان کرد و رفت برگ عیشش عندلیبان را پریشان کرد و رفت
2 مشفق قیقاچی که آن برگشته مژگان کرد و رفت لاله زار سینهٔ ما را نیستان کرد و رفت
3 رنگ و بویی کز رخ و زلفش نسیم اندوخت دوش صبحگاهان صرف تعمیر گلستان کرد و رفت
4 شوخ رنگین جلوهٔ من تا از این وادی گذشت دشت را از لاله خون دل به دامان کرد و رفت
1 سر به دورانت تهی از آرزو هرگز مباد خالی از صاف خیالت این کدو هرگز مباد
2 آب و رنگ آن گل رو سایه پرورد حیاست آتش می پرده سوز شرم او هرگز مباد
3 داغ خواری لازم روی طلب باشد چو ماه در جهان یارب کسی بی آبرو هرگز مباد
4 بر جراحت سونش الماس ریزد ناصحم چاک دل منت کش زخم رفو هرگز مباد
1 دوش آمد و به روز سیاهم نشاند و رفت با من نبود جز دلی آنهم ستاند و رفت
2 بگذشت نوبهار و فزون شد جنون مرا گل تخم خار خار تو در دل فشاند و رفت
3 شب را چسان به صبح رسانم کجا روم هر چند گفتمش مرو امشب نماند و رفت
4 از شرم ریزش مژگانم شب فراق ابر سیه تر آمد و دامن تکاند و رفت
1 رقص او تنها نه گرم پیچ و تابم کرده است شعلهٔ آواز پرسوزش کبابم کرده است
2 عشق را نازم که بهر سکهٔ داغ جنون از همه افراد عالم انتخابم کرده است
3 با زمین هموار گشتن در ره فقر و فنا کان کیفیت چو خمهای شرابم کرده است
4 می فشارد بسکه دل را پنجهٔ مژگان او پای تر سر اشک ریزان چون سحابم کرده است
1 دست در کار زن آخر نه ترا کاری هست نقد فرصت مده از دست که بازاری هست
2 چه غم از تابش خورشید قیامت باشد همچو آه سحر آنرا که هواداری هست
3 به هنر کوش که محبوب خلایق گردی آری آنجا که متاعیست خریداری هست
4 با دل هر که به وصف دهنت نکته سراست منصب محرمی عالم اسراری هست
1 نوبهار است و شد از بسکه فراوان گل سرخ کوه و صحرا برد امروز به دامان گل سرخ
2 باغ را موج صفا از سر دیوار گذشت کرده تا در چمن نامیه طوفان گل سرخ
3 نکهت طرهٔ مشکین تو دارد زانرو به کف باد صبا داده گریبان گل سرخ
4 ساغر و خنده زنان روی برافروخته باز آمدی نام خدا چون به گلستان گل سرخ
1 شمع گل بر کردهٔ نور چراغ حسن اوست لاله با این جوش آب و رنگ داغ حسن اوست
2 سبزهٔ پشت لبش موج ایاغ حسن اوست کاکل مشکین به سر دود چراغ حسن اوست
3 آفتاب عالم آرا با وجود این آب و تاب یک گل پژمرده پنداری زباغ حسن اوست
4 با دل صد شیر یک چشمش نیارم سیر دید بادهٔ مرد افکن امشب در ایاغ حسن اوست
1 کجا روم که به دردم رسید و هیچ نگفت فغان که نالهٔ زارم شنید و هیچ نگفت
2 چو دید شوخی شبنم ببرگ گل در باغ لب از حجاب به دندان گزید و هیچ نگفت
3 گرفتمش سر راهی به خاک و خون غلطان رسید بر سرم، آهی کشید و هیچ نگفت
4 بگفتمش که کباب نگاه کیست دلم به خنده جا نب من گرم دید و هیچ نگفت
1 چشم از عارض او خون جگر اندودست دل سراسیمهٔ زلفش چو شرر در دو دست
2 نیست جز آینهٔ صورت بی رنگی او آنچه در دائرهٔ کون و مکا ن موجودست
3 ناصحا! پاک سرشتا! زدل غم زده ام دست بردار که این آبله خون آلودست
4 قصر هستیش به امداد هواها برپاست چون حباب آنکه به یک چشم زدن نابودست