آثار جویای تبریزی

صفحه 39 از 109
109 اثر از غزلیات در دیوان اشعار جویای تبریزی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات در دیوان اشعار جویای تبریزی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی

غزلیات در دیوان اشعار جویای تبریزی

1 گریهٔ مستی شگون دارد حریفان سر کنید باده گر یک قطره هم باشد که چشمی تر کنید

2 می پرستان می نهم لب بر لب مینا مباد موسم گل بگذرد تا باده در ساغر کنید

3 گر همه یک قطره آن روست پالش لازم است این نصیحت را در گوش خود از گوهر کنید

4 وصف آن گل پیرهن زاندیشه ها بیگانه است گو خیال خویش را صد پرده نازک تر کنید

1 نخل را باد خزان تنها نه عریان کرد و رفت برگ عیشش عندلیبان را پریشان کرد و رفت

2 مشفق قیقاچی که آن برگشته مژگان کرد و رفت لاله زار سینهٔ ما را نیستان کرد و رفت

3 رنگ و بویی کز رخ و زلفش نسیم اندوخت دوش صبحگاهان صرف تعمیر گلستان کرد و رفت

4 شوخ رنگین جلوهٔ من تا از این وادی گذشت دشت را از لاله خون دل به دامان کرد و رفت

1 سر به دورانت تهی از آرزو هرگز مباد خالی از صاف خیالت این کدو هرگز مباد

2 آب و رنگ آن گل رو سایه پرورد حیاست آتش می پرده سوز شرم او هرگز مباد

3 داغ خواری لازم روی طلب باشد چو ماه در جهان یارب کسی بی آبرو هرگز مباد

4 بر جراحت سونش الماس ریزد ناصحم چاک دل منت کش زخم رفو هرگز مباد

1 دوش آمد و به روز سیاهم نشاند و رفت با من نبود جز دلی آنهم ستاند و رفت

2 بگذشت نوبهار و فزون شد جنون مرا گل تخم خار خار تو در دل فشاند و رفت

3 شب را چسان به صبح رسانم کجا روم هر چند گفتمش مرو امشب نماند و رفت

4 از شرم ریزش مژگانم شب فراق ابر سیه تر آمد و دامن تکاند و رفت

1 رقص او تنها نه گرم پیچ و تابم کرده است شعلهٔ آواز پرسوزش کبابم کرده است

2 ‏ عشق را نازم که بهر سکهٔ داغ جنون از همه افراد عالم انتخابم کرده است

3 با زمین هموار گشتن در ره فقر و فنا کان کیفیت چو خمهای شرابم کرده است

4 می فشارد بسکه دل را پنجهٔ مژگان او پای تر سر اشک ریزان چون سحابم کرده است

1 دست در کار زن آخر نه ترا کاری هست نقد فرصت مده از دست که بازاری هست

2 چه غم از تابش خورشید قیامت باشد همچو آه سحر آنرا که هواداری هست

3 به هنر کوش که محبوب خلایق گردی آری آنجا که متاعیست خریداری هست

4 با دل هر که به وصف دهنت نکته سراست منصب محرمی عالم اسراری هست

1 نوبهار است و شد از بسکه فراوان گل سرخ کوه و صحرا برد امروز به دامان گل سرخ

2 باغ را موج صفا از سر دیوار گذشت کرده تا در چمن نامیه طوفان گل سرخ

3 نکهت طرهٔ مشکین تو دارد زانرو به کف باد صبا داده گریبان گل سرخ

4 ساغر و خنده زنان روی برافروخته باز آمدی نام خدا چون به گلستان گل سرخ

1 شمع گل بر کردهٔ نور چراغ حسن اوست لاله با این جوش آب و رنگ داغ حسن اوست

2 سبزهٔ پشت لبش موج ایاغ حسن اوست کاکل مشکین به سر دود چراغ حسن اوست

3 آفتاب عالم آرا با وجود این آب و تاب یک گل پژمرده پنداری زباغ حسن اوست

4 با دل صد شیر یک چشمش نیارم سیر دید بادهٔ مرد افکن امشب در ایاغ حسن اوست

1 کجا روم که به دردم رسید و هیچ نگفت فغان که نالهٔ زارم شنید و هیچ نگفت

2 چو دید شوخی شبنم ببرگ گل در باغ لب از حجاب به دندان گزید و هیچ نگفت

3 گرفتمش سر راهی به خاک و خون غلطان رسید بر سرم، آهی کشید و هیچ نگفت

4 بگفتمش که کباب نگاه کیست دلم به خنده جا نب من گرم دید و هیچ نگفت

1 چشم از عارض او خون جگر اندودست دل سراسیمهٔ زلفش چو شرر در دو دست

2 نیست جز آینهٔ صورت بی رنگی او آنچه در دائرهٔ کون و مکا ن موجودست

3 ناصحا! پاک سرشتا! زدل غم زده ام دست بردار که این آبله خون آلودست

4 قصر هستیش به امداد هواها برپاست چون حباب آنکه به یک چشم زدن نابودست

آثار جویای تبریزی

109 اثر از غزلیات در دیوان اشعار جویای تبریزی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات در دیوان اشعار جویای تبریزی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی