آثار جویای تبریزی

صفحه 37 از 109
109 اثر از غزلیات در دیوان اشعار جویای تبریزی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات در دیوان اشعار جویای تبریزی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی

غزلیات در دیوان اشعار جویای تبریزی

1 چون مصور صورت آن جان جانان می‌کشد دست از صورت نگاری می‌کشد جان می‌کشد

2 قید تن جان مجرد بهر جانان می‌کشد یوسف ما را محبت سوی زندان می‌کشد

3 این قدر دانسته چشم التفات از ما مپوش چون تغافل بگذرد از حد به نسیان می‌کشد

4 رو بگردانی اگر یک صبحدم از آفتاب همچو ماه چارده خورشید نقصان می‌کشد

1 سرگرانی زلف جانان با خط شبرنگ داشت از پریشانی همی با سایهٔ خود جنگ داشت

2 حسن مستور تو از جامی که پنهان می زدی شمع شوخی زیر دامان پرند رنگ داشت

3 با وجود آنکه خاک رهگذار او شدیم کینهٔ ما را به دل همچون شرر در سنگ داشت

4 شب که در فکر دهانش غنچه بودم تا سحر وسعت آباد دلم را جوش معنی تنگ داشت

1 نقشبندان زآب و رنگ و گل چو تصویرش کنند پیچ و تاب جوهر جان صرف تحریرش کنند

2 قصر دل از پستی همت خراب افتاده است صاحب اقبال آن مردان که تعمیرش کنند

3 جان آزاد آخر از قید بدن گردد رها تا کی از موج نفس پابند زنجیرش کنند

4 راز پنهانی که در صد پردهٔ کتمان غنود بی زبانانت به چندین رنگ تقریرش کنند

1 چو شمع جلوه شبها عارض جانانه می سوزد نگه در دیده ام بی تاب چون پروانه می سوزد

2 سراپا محشر پروانه ام بی شمع رخساری به تن هر قطره خونم بسکه بی تابانه می سوزد

3 دمی بی شغل عشقت نیست دل در سینه می دانم که این کودک زآتش بازی آخر خانه می سوزد

4 شبی کز گرم خونیهای مینا چهره افروزی ز عکست می چو داغ لاله در پیمانه می سوزد

1 همچو گلبن غرق خون شد سرو آهم بی‌رخت چون رگ بسمل تپد تار نگاهم بی‌رخت

2 می‌چکد خونم ز دل چون می‌روم از خویشتن می‌توان چیدن گل حسرت ز آهم بی‌رخت

1 از بتان مثل تو کافر ماجرایی برنخاست خان و مان بر هم زنی شوخ بلایی برنخاست

2 بر سر کوی تو چندانی که نالیدم به درد هیچ از کهسار تمکینت صدایی برنخاست

3 شب که راهش از خیالت بر دم شمشیر بود پای دل لغزیید و از کس های هایی برنخاست

4 بر در دلهای مردم حلقهٔ الفت زدم زان میان هرگز صدای آشنایی برنخاست

1 چو شوخ چشمی خود را ز روی آینه دید از آن فرنگ حیا لاله لاله رنگ چید

2 میان چاه زنخدان او نشان یابد کسیکه پای دلش در ره هوس لغزید

3 اسیر زلف و رخ و خال و خط به مدرس عشق بود چنانکه شناسد کسی سیاه و سفید

4 به کام مرده دلان ریختی زلال حیات لبت چو در جسد نای روح نغمه دمید

1 بس که از حیرت به جا در اول رفتار ماند می توان رنگ از رخم چون گرد از دامن فشاند

2 ساقی امشب کوتهی در دادن پیمانه کرد ورنه از خود رفتنم آخر به جایی می رساند

3 بسکه لعل آبدار او لطیف آید به چشم می توان از پرده های دیده این می را چکاند

4 با نسیم امروز اعجاز دم روح اللهیست از مزار ما کف خاکی به دامانش رساند

1 جنس آسایش متاع کشور بیگانگی است گر فراغت هست با بال و پر بیگانگی است

2 هر که راه آشنایی را زهر سوبسته است اختلاط خلق با او از در بیگانگی است

3 تن به جان بهر بریدن آشنایی می کند این صدف گنجینه دار گوهر بیگانگی است

4 اطلس در خون طپیدن بالش آمیزش است مخمل خواب فراغت بستر بیگانگی است

1 از آن، شکفتگی ای بی تو گل به باغ نداشت که جام لاله بجز درد در ایاغ نداشت

2 کدام قطرهٔ اشکم فرو چکید از چشم که آب و رنگ گل آتشین داغ نداشت

3 بسان شمع ترا پای تا بسر فرسود چون در تو بود عیان اینقدر سراغ نداشت

4 شدیم بی تو سراسر رو چمن چو نسیم گلی نبود که مانند لاله داغ نداشت

آثار جویای تبریزی

109 اثر از غزلیات در دیوان اشعار جویای تبریزی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات در دیوان اشعار جویای تبریزی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی