آثار جویای تبریزی

صفحه 38 از 109
109 اثر از غزلیات در دیوان اشعار جویای تبریزی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات در دیوان اشعار جویای تبریزی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی

غزلیات در دیوان اشعار جویای تبریزی

1 زاهد از دنیا پی تحصیل سیم و زر گذشت رشته شد گردآور گوهر چو از گوهر گذشت

2 عافیت خواهی مرو بیرون زحد اعتدال می کشد گر آب حیوان است چون از سرگذشت

3 بی تکلف می توان تاج سر افلاک گفت آنکه را چون مهر انور از سر افسر گذشت

4 قصهٔ طولانی زلف تو دارم بر زبان تا قیامت کی تواند شد تمام این سرگذشت

1 توصیف تو از بشر نیاید در کسوت گفت در نیاید

2 بی معنی عشق همچو تصویر از عالم رنگ برنیاید

3 معنی حقیقت از بزرگی در قالب لفظ در نیاید

4 گر شوق لقای او نباشد آیینه ز سنگ برنیاید

1 برخاک آنچه از مژهٔ ما چکیده است صد آنقدر به دامن دل واچکیده است

2 صد چشمه ام ز هر بن مو جوش میزند خون جگر ز دیده نه تنها چکیده است

3 پیوسته در نهاد زمین شور قلزم است بر خاک اشک از مژه ام تا چکیده است

4 شرمنده ام که خون دل بی ادب چرا بر دامنش ز زلف چلیپا چکیده است

1 با رقیبان مکن الفت به محبت سوگند منگر جانب اغیار به الفت سوگند

2 مستم و جور و جفا با دل ازین بیش مکن به ترحم به مدارا به مروت سوگند

3 ایکه چون ابر بود شهره به تر دامانی نیست شایستهٔ بزم تو به عصمت سوگند

4 بره بادیهٔ عشق تو در گام نخست از دل و دین بگذشتیم به همت سوگند

1 شب که از بیداد او دل بیخودی آهنگ بود بادهٔ لعلی به جامم از شکست رنگ بود

2 بود خون آلوده دل در بیضه همچون غنچه ام شیشه ام گرم شکستن در نهاد سنگ بود

3 موج می بی او نمود چنگل شهباز داشت دل طپیدن بال پرواز تذرو رنگ بود

4 بسکه ذوق بی خودی شبهای وصلش تا سحر از نگاه او که سرجوش می بیرنگ بود

1 شکوه عشق به پا سقف آسمان دارد به سرو آه من این قمری آشیان دارد

2 تنی چو شمع بود در حساب سوختگان که مهر داغ به طومار استخوان دارد

3 توان به حسن ادب پاس آشنایی داشت زحفظ مرتبه این گنج پاسبان دارد

4 زحلقه حلقهٔ جوهر چو محشر سیماب شکوه حسن تو آیینه را تپان دارد

1 سهل باشد دل گر آن چشم سیه دزدیده است داغ از بیداد او کز من نگه دزدیده است

2 کار دست انداز حسن او زبس بالا گرفت بارها خورشید را از سر کله دزدیده است

1 غمم را واله شیرین و لیلا برنمی تابد که سیل گریه ام را کوه و صحرا برنمی تابد

2 گل چاکش به رنگ غنچه در جیب و بغل ریزد می زورین ما را ظرف مینا برنمی تابد

3 دل پراضطراب من زضبط اشک تنگ آمد شکوه گوهرم را شور دریا برنمی تابد

4 زیاد آرزو مانند گل از یکدگر باشد دل آزرده ام بار تمنا برنمی تابد

1 آه کامشب محتسب آب رخ میخانه ریخت خون عشرت بر زمین بسیار بیرحمانه ریخت

2 تا به دام عشق او آرام گیرد مرغ دل دیده ام از قطره های اشک آب و دانه ریخت

3 خون آدم ریختن بر خاک پیش خوی اوست آنقدر آسان که گویی باده در پیمانه ریخت

4 واله لولی وشی گشتم که چون شد گرم رقص گرد غم از دل به دست افشاندن مستانه ریخت

1 بیشتر سرگشتگی زین چرخ پرفن می کشد هر که چون گرداب پای خود به دامن می کشد

2 در تمنای تماشای تو چشم داغ دل از شکاف سینه همچون شمع گردن می کشد

3 سرفرازان جهان را از رعونت چاره نیست کوه ازین راه است اگر بر خاک دامن می کشد

4 چشم مستش تا کند سودا مزاجان را علاج از نگاه گرم از بادام روغن می کشد

آثار جویای تبریزی

109 اثر از غزلیات در دیوان اشعار جویای تبریزی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات در دیوان اشعار جویای تبریزی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی