پای بر آسودگان خواب راحت از جویای تبریزی غزل 514
1. پای بر آسودگان خواب راحت می زند
قامت آن شوخ پهلو بر قیامت می زند
1. پای بر آسودگان خواب راحت می زند
قامت آن شوخ پهلو بر قیامت می زند
1. دل آشفتهٔ من کی دماغ گلستان دارد
که شاخ گل به چشمم حکم تیغ خونفشان دارد
1. آنکه چون جامی خورد آتش به بزمی در زند
آفت دوران شود گر ساغر دیگر زند
1. دلی که نیست حزین شادمان نمی باشد
گر اینچنین نبود آنچنان نمی باشد
1. فلک تیغ ستم کی از من مهجور بردارد؟
کجا از عاشقان زار دست زور بردارد؟
1. دلم هر گاه احرام طواف یار می بندد
فلک چون غنچه اش محمل بنوک خار می بندد
1. غنچه از نسبت لعل تو نزاکت دارد
نمک از پهلوی حسن تو ملاحت دارد
1. بیرخت گل در چمن آشفتگیها میکند
غنچه با بوی تو در یک پیرهن جا میکند
1. خلعت بی طمعی زیب هنرور باشد
آبرو شمع نهانخانه گوهر باشد
1. پا ز سر در ره شوقش چو شرر باید کرد
خردهٔ جان به کف از خویش سفر باید کرد
1. تا قامتش به سیر چمن شد ز جا بلند
از برگ نخل را شده دست دعا بلند
1. ترک دنیا باعث نیکویی حال تو شد
همچو موج افشاندن دستی پر و بال تو شد