1 چنان ز نکهت زلفش هوا معطر شد که از نفس رگ جانم فتیله عنبر شد
2 مراد مرد ترقی است در مراتب عشق اگر نه به شد داغ دل تو بهتر شد
3 بتی که نرگس مستش بلای جان و دل است کشید سرمه به چشم این بلای دیگر شد
4 ز سر نامهٔ دل تا دلت شود آگاه پرید رنگ چو از چهره ام کبوتر شد
1 آن نور که هر ذره ازو در لمعان است در پردهٔ پیدایی او گشته نهان است
2 در دیدهٔ بالغ نظران پرتو خورشید بر خاک ره افتادهٔ آن سرو روان است
3 تا ترک نگاه تو دگر قصد که دارد دستی زدده بر تیرکش آن مژگان است
4 فریاد که دور از می چون خون کبوتر خون دلی از دیده مرا در سیلان است
1 دل که در او سوز عشق راه ندارد روشنیی از چراغ آه ندارد
2 خانه به دوش فنا به رنگ حباب است هر که عنان نفس نگاه ندارد
3 هست دلم راز پهلوی زر داغت دولت نقدی که پادشاه ندارد
4 گوهر آن گوشواره مهر فروغ است روشنی این ستاره ماه ندارد
1 در حریمش دل و جان باخته می باید رفت شمع سان پای ز سر ساخته می باید رفت
2 توبه کن تا سبک از خویش توانی برخاست آنچه اندوختی، انداخته می باید رفت
3 بخت اگر یار و مددکار شود سایه مثال پی آن قد برافراخته می باید رفت
4 تا شود آینهٔ جلوهٔ او در ره شوق دل زفکر همه پرداخته می باید رفت
1 آنکه نتوان گشت قربانش پری روی من است وانکه بر گردش توان گردید بدخوی من است
2 تا تو رفتی کار صبرم با جنون افتاده است داغ دل چون لاله در گرداب خون افتاده است
1 شور آمد آمد صد مدعا گردد بلند در دل شب چون زلب نام خدا گردد بلند
2 قمری مستی ست پنداری به پرواز آمده چون کف خاکستر ما بر هوا گردد بلند
3 صفحهٔ تصویر سازد پرده های گوش را چون به یاد عارضی فریاد ما گردد بلند
4 بی تو سرو آه از بالای ضعف پیکرم همچو قد کودکان در سالها گردد بلند
1 در غمت بی طاقتی سیماب آسا جان ماست رفتن از رنگی به رنگی نعمت الوان ماست
2 تا درون ما خم صهبای صدرنگ آرزوست بر جگر دندان فشردن نعمت الوان ماست
3 بسکه برچیدیم با دامن سرشک از چشم تر مردمک چون لاله داغ گوشهٔ دامان ماست
4 من غلام آنکه جویا خاک پای قنبرش قبلهٔ ما کعبهٔ ما دین ما ایمان ماست
1 مشو دل تنگ چون از عارضش خط سر برون آرد که این آیینه حسن دیگر از جوهر برون آرد
2 به شوق آن گل رخسار از بلبل عجب نبود به رنگ غنچه گر در بیضه بال و پر برون آرد
3 اگر اشکی فرو ریزم ز مژگان خون می ریزد وگر آهی برآرم از جگر خنجر برون آرد
4 در مقصود افتاد از کفم در بحر نومیدی مگر غواص لطف ساقی کوثر برون آرد
1 مرا خون دل از دست جانانه ای است که هر نقش پایش پریخانه ای است
1 لعل میگون تو تا غارتگر هوش من است چشم مخمور بتان خواب فراموش من است
2 آفتاب من بیا کز شوق هم آغوشی ات چون مه نو آنچه از من مانده آغوش من است
3 نالهٔ حیرت نصیبان را زبان دیگر است شور صد محشر نهان در وضع خاموش من است
4 در ره فخریه پر بالا دوی محمود نیست ورنه گردون از مه نو حلقه در گوش من است