1 می کنم در سینه پنهان آه درد آلود را آتش ما در گره چون لاله دارد دود را
2 رونداده حسن شوخش خط مشک اندود را با وجود آنکه لازم دارد آتش دود را
3 برگ برگ غنچه با صد ترزبانی گفته است واشدن باشد ز پی دلهای خون آلود را
4 می توان در عاشقی دیدن عیار مرد کار سوختن عیب و هنر ظاهر نماید عود را
1 با بال شوق در چمن قدس طایر است دل گر به راه بی خبریها مسافر است
2 دارد خطر ز موج نفس چون حباب جسم در چار موجه کشتی تن از عناصر است
3 گشتم چو آینه همه جان از خیال دوست جسمی که یافت رتبهٔ ارواح نادر است
4 زنهار! روح شو، که به عالم، بقای روح مانند بی ثباتی اجسام ظاهر است
1 عنوان:تیره باطنها پهلوی دل افسرده است متن:دل که بی سوز غمی باشد چراغ مرده است
2 بسکه از پهلوی دل هر ذره ام افسرده است مردمک در دیده ام یک قطره خون مرده است
3 گردش افلاک از بس بی نظام افتاده است آسمانها گوییا اوراق بر هم خورده است
4 کی به وحشتگاه عنقا می شود الفت گزین هر کرا سودای او از خویش بیرون برده است
1 در حقیقت مقصد جسم و مراد دل یکی است ره نوردان طریق عشق را منزل یکی است
2 مایه دار از توشهٔ عقبا نماید خلق را رتبهٔ دست کریمان و کف سایل یکی است
3 هیچ از من تا رقیب بوالهوس نگذاشت فرق کافر چشمت که در کیشش حق و باطل یکی است
4 دلنشین گردد گشاید دیده تا بر عارضش واله او را که چون آیینه چشم و دل یکی است
1 در خاک مرا ز آتش دل گشت بدن آب شد هممچو حبابم کفن از پهلوی تن آب
2 از هر گل این باغ شمیم جگر آید گویا که ز ابر مژه ام خورده چمن آب
3 چون غنچه بهر قطرهٔ اشکم گل زخمی است برداشته از چاک جگر دیدهٔ من آب
4 از یاد شکرخند تو گردیده ز شبنم گرداب صفت غنچهٔ گل را بدهن آب
1 این ماه چارده که ترا در برابر است حقا که پیش روی تو نادر برابر است
2 افشای عیب خود نکنی روبروی خلق چون معصیت کنی که خدا در برابر است؟
3 آیینه خانه ای است جهان موسم بهار هر سو که نگریم هوا در برابر است
4 ای حق طلب ز دامن حیدر مدار دست آیینهٔ خدای نما در برابر است
1 مگر آئینه عکس تو شد جام شراب امشب که در صهبا رگ تلخی است موج ماهتاب امشب
2 پرد پر در پر خاکستر پروانه پروانه رنگ گل برآید شمع روشن گر ز فانوس نقاب امشب
3 ز کوی می فروشان باز سرمستانه می آید ندارم از تو ای بخت ستمگر چشم خواب امشب
4 دلم را اینقدرها تاب الفت نیست، می ترسم که گردد خامسوز از گرمی مجلس کباب امشب
1 به رویم دیدهٔ حیران در فیضی گشود اینجا چو شبنم باختم از یک نگه بود و نبود اینجا
2 نماز و سبحه و کبر و ریا ارزانی زاهد بود بر خاک خجلت روی مالیدن سجود اینجا
3 کدامین عیب باشد هم ترازو خودستایی را بود بر ساده لوحی رحم کو خود را ستود اینجا
4 چه پرسی حال دل کان غمزه هر کس را بزد تیغی نخستین ضرب دست خویشتن را آزمود اینجا
1 دور از تو هر لبی که می ناب خورده است لب نیست لختی از دل خوناب خورده است
2 اشکم ز دیدهٔ بیضهٔ طوطی فرو چکد زان حسن سبزه بسکه دلم آب خورده است
3 ننشست نیم لحظه به بزمم قدح ز دور می همتم به ساغر گرداب خورده است
4 مرغابی سرشک جهد چون نگه ز چشم گویی که طبل از دل بیتاب خورده است
1 صبحدم خار چمن دامان آن دلجو گرفت تا ز روی و موی او گل فیض رنگ و بو گرفت
2 یافتم راه فنا را همچو شمع صبحدم جبههٔ اندیشه ام تا جای بر زانو گرفت
3 قطرهٔ اشکم چو گوهر بسته می ریزد زچشم بسکه دل از سردمهریهای آن بدخو گرفت
4 یک سر مو کم نکرد از دلرباییهای یار خط مگر سرمشق پیچ و تاب از آن گیسو گرفت