بیدلی را که گلشن داغ و از جویای تبریزی غزل 299
1. بیدلی را که گلشن داغ و چمن هامون است
غنچهٔ گلبن امید دل پرخون است
1. بیدلی را که گلشن داغ و چمن هامون است
غنچهٔ گلبن امید دل پرخون است
1. زبان تیغ تو در حشر عذرخواه من است
شهید عشقم و لب تشنگی گواه من است
1. می تواند در نظر نقش خیال یار بست
آنکه راه خواب را بر دیدهٔ بیدار بست
1. آرام تو نشانهٔ هواداران دل است
تعبیرخوابهای تو بیداری دل است
1. از سوز سینه مغز سرم در گرفته است
باز چو شمع سوختن از سر گرفته است
1. مهی که مهر رخش در ضمیر ما گرم است
به التفات کرم سرد و با جفا گرم است
1. عالم آب است جام می زدست ما شکست
چون حباب این کاسه آخر بر سر دریا شکست
1. آنچه هرگز محرم گوشت نشد داد من است
وآنچه نگذشته است در خاطر ترا یاد من است
1. سرمهٔ گردون به چشمم گرد راهی بیش نیست
پیش ما آتش نژادان، شعله، آهی بیش نیست
1. دور از تو درونم همه باغ از گل داغ است
یاد تو نسیمی که سراسر رو باغ است
1. دل گرفتار است تا گردآور سیم و زر است
بلبل ما در قفس چون غنچه از بال و پر است
1. دلم چو کام هوس زان دو ناب گرفت
دگر به ساقی کوثر که از شراب گرفت