1 نادیدن جمال تو مشکل بود مرا مژگان بهم زدن تپش دل بود مرا
2 آهی که سرکشد ز لبم شاخ سنبلی ست از بسکه دل به زلف تو مایل بود مرا
3 همچون حباب در رفتن ز خویشتن گام نخست دامن منزل بود مرا
4 تا کی توان کشید ترش رویی سحاب در دیده هر صدف کف سائل بود مرا
1 دارم سری که سرخوش صهبای بیخودیست چشم تری که محو تماشای بیخودیست
2 در محشر شهادتیان نگاه او دشت جنون و دامن صحرای بیخودیست
3 بی رنگ باش تا سبک از خویشتن روی رنگ پریده زینت سیمای بیخودیست
4 خود را مگر ز روزن آیینه دیده است چشم تو مست ساغر صهبای بیخودیست
1 راه عشق است اینکه در هر گام صد جا آتش است گرم رفتاران این ره را ته پا آتش است
2 دیده ام آیینه دار صورت خوبی کیست؟ چون شرر تار نگاهم را گره با آتش است
3 از خرام یاد رخسار تو می سوزد دلم همچو نخل شعله اندامت سراپا آتش است
4 ما سمندر طینتان غواص بحر خود شدیم عشق گوهر دل صدف گردیده دریا آتش است
1 در تن ز بسکه بی تو مرا یافت راه تاب در سینه ام چو زلف تو برداشت آه تاب
2 خوابانده ام به سرمه چو سوسن زبان خویش در زنگ خامشی شده تیغم سیاه تاب
3 بگرفت نور بدر نقاب کلفت به رو رفت از حجاب عارض او در پناه تاب
4 طاقت رباست عشق ز جویا توان مجو نگذاشت با دل آن صنم کج کلاه تاب
1 شب هجر است و دستم دشمن پیراهن است امشب چو گل چاک گریبان بیتو وقف دامن است امشب
2 نباشد در فن نیرنگ سازی چون تو استادی که چشمت جانب غیر و نگاهت با من است امشب
3 چراغم روشن است از پهلوی خورشید رخساری چو ما هم زینت عالم ز گرد دامن است امشب
4 گل کیفیت از هم بزمی خونابه نوشی چین! که چون مینای می پرخون دل تا گردن است امشب
1 آرامم از خط تو رمیدن گرفته است تا نکهت بهار دمیدن گرفته است
2 خون دلم ز پنجهٔ مژگان به راه او دامان انتظار چکیدن گرفته است
3 صهبا به بزم تا نرسیده است نارس است می در پیاله رنگ رسیدن گرفته است
4 وحشت مرا رساند به سر منزل وصال آن صید را دلم ز رمیدن گرفته است
1 تا نقاب از عارض آن سرو چمن پیرا گرفت لاله از شرم رخ لعلش ره صحرا گرفت
2 جلوه گر ز آیینهٔ نقصان شود حسن کمال تا به سروستان شدی کار قدت بالا گرفت
3 در فغان چون کوهسار آمد ز درد ناله ام پنجهٔ بیداد دل تا دامت صحرا گرفت
4 دانه یاقوت می ریزد سرشک از دیده اش هر که کام دل از آن لعل قدح پیما گرفت
1 فصل خزان رویم به سیر کنار آب فواره گلبنی است که دارد بهار آب
2 عزلت گزین و منزلت خویش را ببین در گل زجوی بیشتر است اعتبار آب
3 ای من اسیر عالم رندی که باشدش معشوق مست و جام شراب و کنار آب
1 لخت دل دور از تو امشب در گلوی غنچه است بی تو خوناب جگر صاف سبوی غنچه است
2 حسن مستور از بت بازار دلکش تر بود آشنایی دلم با گل ز روی غنچه است
3 خون عشرت بی تو در پیمانه باشد لاله را باده پهلو شکافی در سبوی غنچه است
4 باز امشب گوییا با دختر صوفی نشست بر زبان عندلیبان گفتگوی غنچه است
1 مست و بیخود شوخ من افتاده است بر زمین همچون چمن افتاده است
2 هر که در تعریف خود کوشد مدام بر زبان خویشتن افتاده است
3 گوهر معنی نمی جویند خلق ورنه بیرون از سخن افتاده است
4 از صفای عارضش لغزیده است دل که در چاه ذقن افتاده است